سید حسین فاطمی؛ ۱۹ نکته به بهانه ۱۹ آبان/ آن مَرد، دانسته مُرد
«اگر من امروز استغفار کنم دیگر هیچکس در این مملکت، حرف کسی را باور نمیکند و جواب جوانهای مملکت را در آیندۀ تاریخ چه کسی خواهد داد که میگویند: حتی حسین فاطمی هم وقتی پای جانش افتاد، به گ... خوردن افتاد. اما چنین نکرد و دانسته مُرد».
روزنامه اطلاعات در شماره روز ۱۹ مهر ۱۳۳۳ نوشت: «سپیدهدم امروز دکتر حسین فاطمی که در دادگاه بدوی و تجدیدنظر به اعدام محکوم شده بود، در میدان تیرِ لشگرِ دو زرهی تیرباران شد و ساعت ۷ صبح امروز این خبر از رادیو تهران انتشار یافت و بلافاصله اطلاعیه دادستان ارتش به این شرح منتشر شد:
دکتر فاطمی که در اثر قیام ملی ۲۸ مرداد ۳۲ فراری و در پناه اشرار تودهای قرار گرفت و پس از دستگیری و تعقیب و تسلیم به دادگاه به موجب احکام صادره در دادگاه عادی و دادگاه تجدید نظر، اعمالش به منظور به هم زدن اساس حکومت، تشخیص و محکوم به اعدام شد با انجام تشریفات قانونی ساعت ۶ صبح امروز تیرباران گردید.»
۶۹ سال بعد از آن خبر که بر سر همه دوستداران و فعالان نهضت ملی شدن صنعت نفت آوار شد اشاره به ۱۹ نکته درباره او - ولو پیشتر هم منتشر شده باشد- به قاعده نباید از جنس تکرارهای ملالآور باشد چرا که جا دارد نسل تازه هم با او آشناتر شود:
۱. نخستین ایرانی؛ سید حسین فاطمی، نخستین ایرانی است که در خارج از کشور، دکتریِ روزنامهنگاری دریافت کرده است. وجه سیاسی او اما چنان پُررنگ است که این نکته تا سالها پیش مغفول مانده بود.
در سالهای اخیر دکتر هادی خانیکی استاد علوم ارتباطات در آغاز دورههای درسی خود در مقاطع مختلف، نخست این پرسش را با دانشجویان در میان مینهاد که «نخستین ایرانی که به دریافت دکتری روزنامهنگاری در خارج از کشور نایل آمده کیست» و شگفتا که اکثر قریب به اتفاق، پاسخ را نمیدانستند و تا میشنیدند تعجب میکردند. نامی آشنا اما در عرصۀ سیاست و دیپلماسی.
هنوز هم البته در بسیاری از متون، دکتریِ فاطمی در رشتۀ حقوق ذکر میشود. کما اینکه مسعود بهنود نیز در کتاب «کُشتگان بر سر قدرت» او را فارغالتحصیل حقوق معرفی میکند. مرحوم مهندس عزتالله سحابی اما در خاطرات خود (نیم قرن خاطره و تجربه، صفحه ۱۱۴) بر آنچه دکتر خانیکی میگوید صحه گذاشته است.
این که با دکتریِ روزنامهنگاری هم سرنوشت روزنامهنگارانی چون جهانگیر خان صوراسرافیل را پیدا کرد از عبرتهای تاریخ این سرزمین است.
۲. باجناق ژنرال؛ سید حسین فاطمی در عصر پهلوی و در سال ۱۳۳۳ اعدام شد و باجناق او (مهدی رحیمی) اندک زمانی پس از سقوط رژیم پهلوی و در سال ۱۳۵۷.
سپهبد رحیمی فرماندار نظامی تهران در اوج انقلاب ۵۷ و یکی از چهار ژنرال گروه اول اعدامیها بود (بههمراه نصیری رییس ساواک، خسروداد فرمانده هوانیروز و ناجی فرماندار نظامی اصفهان).
فاطمی در زندان دژبان مرکز بود که همسر او – پریوش سطوتی – به اتفاق خواهرش به ملاقات میرفتند و یکی از افسران، دل به خواهر همسر فاطمی داد و چون دانست پدر آنان نظامی است (سرتیپ سطوتی) بیمناک گرایش سیاسی باجناق نشد و ازدواج، صورت پذیرفت. فاطمی و رحیمی البته شاید هیچ گاه رو به رو نشده باشند.
۳. نشان همایون؛ شاه اگرچه خود خجالتی بود اما تا پیش از وزارت خارجه شخصیت جسورِ دکتر فاطمی را دوست داشت و دستکم بر دکتر مصدق ترجیح میداد.
فاصلۀ سنی شاه با مصدق زیاد بود در حالی که تنها دو سال از فاطمی کوچکتر بود. حتی گفته شده در ملاقاتی او را برای نخستوزیری مدرنتر و شایستهتر از مصدق معرفی میکند و بعدتر که درمییابد فاطمی این راز را با مصدق در میان نهاده میرنجد. با این حال چند ماه قبل از کودتا دکتر فاطمی را شایسته دریافت بالاترین مدال حکومتی (نشان همایون) تشخیص داد.
۴. ردّ فرجام خواهی؛ فرض علاقۀ قبلی شاه، به فاطمی این پرسش را پدید میآورد که چرا با تقاضای فرجام او موافقت نکرد و بدین ترتیب بر حکم اعدام، مُهر تأیید زد؟ سه دلیل میتوان آورد:
نخست این که بعد از کودتای ناکام ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ که از ایران گریخت و بعد از کلاردشت و بغداد، سر از رُم ایتالیا درآورد سفارت ایران از پذیرش او خودداری کرد و گفتند دکتر فاطمی وزیر امور خارجه تلگراف زده که شاه عملا کنار رفته است. خروج پادشاه همراه ملکه در غیر سفرهای رسمی و بعد از حادثهای در کشور در عرف حکومت های سلطنتی این گونه تعبیر میشود.
دیگر این که در روزنامه باختر امروز در فاصله ۲۵ تا ۲۷ مرداد از شاه به عنوان «فراری بغداد» یاد میکرد و به تندی به دربار میتاخت. در میدان بهارستان نیز نطق تندی ایراد کرد.
دلیل مهمتر اما این است که در27 مهر۱۳۳۳ افسران حزب توده اعدام شده بودند و چنان که دریادداشت پیشین آوردم حتی مرتضی کیوان که مهندس و کارمند اداره راه بود نه افسر و نظامی به خاطر همراهی با آنان تیرباران شد.
به شاه گفتند دکتر فاطمی هم درخانه یک دندانپزشک عضو حزب توده – دکتر محمود محسنی– پنهان شده ( و به تعبیر اطلاعیه دادستانی ارتش در پناه اشرار تودهای قرار گرفته) و شاه که با تودهایها هیچ سازگاری نداشت، سرانجام راضی به اعدام وزیر دولت شاهنشاهی شد؛ هم او که از دست او نشان همایون هم دریافت کرده بود.
البته فاطمی هیچ ارتباط تشکیلاتی با تودهایها نداشت و تنها به این خاطر به آن خانه پناه برده بود که احساس کرد به لحاظ تشکیلاتی امنتر است.
۵. یادگارِ فاطمی؛ تا سال ها نام و نشانی از فرزند فاطمی نبود و خود او هم علاقهای نداشت تا این که شامگاه 22 خرداد 94 این خبر منتشر شد که سیروس فاطمی تنها فرزند دکتر فاطمی که نه از پدر خاطره داشت نه از وطن در پی سکته قلبی در لندن درگذشت. با این حال همین که نام تنها پسر خود را به رغم تربیت غیر مذهبی حسین گذاشت نشان می دهد یاد پدر را فرونکاسته است.
این همان سیروس بود که پسرعمویش و برادرزاده فاطمی (دکتر شاهین فاطمی که به عنوان استاد اقتصاد با تلویزیون فارسی بیبیسی مصاحبه میکرد) مدعی است شاه تمام مخارج تحصیل او را در خارج از کشور تقبل کرد و حتی برای مراسم عروسی او در آمریکا هدیه فرستاد و هدیه را هم جعفر شریف امامی بُرد.
همسر فاطمی البته در تمام سالهای دهه های ۳۰ و ۴۰ و ۵۰ کوشید فرزند را از سیاست و این خاطره دور نگاه دارد و حتی زبان فارسی نمیدانست و به خاطر همین دوری در سال ۵۷ حاضر به امضای اطلاعیه معرفی شاه به عنوان قاتل پدر خود نشد. هر چند متن به انگلیسی قابل ترجمه بود و شاید امضا نکردن به خاطر آن بود که هیچ خاطره ای از پدر نداشت یا تحت تأثیر مادر بود.
در کتاب «کشتگان بر سر قدرت» البته از فرزند فاطمی هنگام اعدام پدر با تعبیر «علی دو ساله» یاد شده نه سیروس که در انگلستان وکیل سرشناسی شد. همان انگلستان که سفارت آن را پدرش بست و بعدتر گفت: نمیدانستم که تا دربار هست انگلستان به سفارتخانه نیاز ندارد!
شاهین فاطمی اما از پسرعموی خود نه با اسم علی که به نام «سیروس» یاد میکند و میگوید ۹ ماهه بوده که پدر بازداشت میشود و چون چندی پس از بازداشت هم دکتر فاطمی زنده بوده همان دو سال یا کمی کمتر درست است.
دربارۀ نام نیز شاید در شناسنامه «علی» بوده و در خانه سیروس صدا میکردهاند. فاطمی خود برادرزاده را به جای «شاهین»، «شاهی» صدا میزد. یا شاید فاطمی نام علی گذاشته و مادر، سیروس دوست داشته و بعد فاطمی همان سیروس شده است.
۶. گلولۀ فداییان اسلام؛ سید حسین فاطمی در ۲۵ بهمن ۱۳۳۰ هم یک بار ترور شده و به سختی آسیب دیده بود. ( بر مزار محمد مسعود در قبرستان ظهیرالدوله).
این ترور، کار فداییان اسلام بود و سلاح را به دست نوجوان ۱۵ ساله – محمد مهدی عبدخدایی– دادند تا بتوانند از سن او برای رهایی از مجازات استفاده کنند. فداییان اسلام اما چرا سراغ یک نیروی ملی و ضد شاه رفته بودند؟ دو دلیل ذکر میشود:
اول انتقام بازداشت رهبران فداییان اسلام در دولت مصدق و این شایعه که فاطمی در مقام معاون نخستوزیر دستور سخت گیری بر آنها داده بود. حال آن که نه به فرمان مصدق بود نه فاطمی و ریشه ماجرا به پرونده ای قبل از روی کار آمدن دولت ملی مربوط بود.
با این حال مهندس سحابی در کتاب خاطرات خود به اعتراض آیتالله طالقانی به مهندس حسیبی به خاطر سختگیری بر نواب صفوی و همراهی مهندس بازرگان با او در این اعتراض اشاره میکند.
دیگر این که در جلسهای که نوابصفوی آشکارا از توانایی فداییان اسلام در حذف رزمآرا سخن میگوید (به صورت نمادین استکان چای را برمیگرداند و میگوید این هم رزمآرا) و قول میگیرد که اگر ملیها دولت را در دست گرفتند احکام اسلامی را اجرا کنند، فاطمی هم قول مساعد میدهد اما اجرا نمیکنند یا در اولویت نمیدانند.
هر چند که نواب وزیر خارجه دستور جمعآوری مشروبات الکلی از میهمانیها را صادر میکند اما فداییان اسلام به این قانع نبودند و بیش از آن میخواستند در حالی که آیتالله کاشانی هم خواستهایی از این جنس نداشت.
این نگاه بدبینانه هم وجود دارد که نوابصفوی با سید ضیاءالدین طباطبایی ارتباط داشته و او رهبر فداییان اسلام را به ترور فاطمی تحریک کرده بود. سید ضیا با مصدق دشمنی دیرینه داشت و به دولت انگلستان متمایل و بلکه وابسته بود.
۷. چاقوی شعبان؛ فاطمی یک بار دیگر هم آماج سوءقصد قرار گرفت. روی پلههای شهربانی کل کشور و بعد از بازداشت، شعبان جعفری با چاقو به او حملهور شد و اگر سلطنت خانم فاطمی نبود که جان برادر را نجات داد چه بسا همانجا روی پلههای شهربانی به قتل میرسید.
این احتمال وجود دارد که شعبان به دستور تیمور بختیار این کار را کرده باشد چون مطمئن نبودند اعدام شود و چون بیم داشتند با توجه به سابقه وزارت و وجهۀ دیپلماتیک و سابقۀ علاقۀ شاه به او جان به در ببرد، پیشاپیش میخواستند کار را تمام کند. از خود فاطمی هم نقل شده که گفته بود اگر هم مرا اعدام نکنند باز در حادثهای زهر خود را میریزند.
در بیمارستان نیز کیسۀ آبجوش پاره شد و پای مجروح او از ترور دو سال قبل سوخت و این کار هم بعید نیست عمدی بوده باشد.
۸. انکار ضارب؛ شعبان جعفری یا همان شعبان بیمخ در مصاحبه با هما سرشار و در بیان خاطرات، حمله به فاطمی روی پلههای شهربانی را تکذیب میکند حال آن که دکتر شاهین فاطمی میگوید هم من و هم ۶ نفر دیگر شاهد این ماجرا بودیم و اگر عمهام نبود عمو کشته شده بود.
۹. برادران؛ عزتالله سحابی در کتاب خاطرات خود فاطمی را یک استثنا در خانواده میداند و مینویسد: «برادرانش خوشنام نبودند. یک برادر، استاندار و عامل اجرای سیاست های شرکت نفت جنوب بود و دیگری در اصفهان در خدمت حاکمیت و حسین استثنا بود». قاعدتا شاهین فاطمی فرزند یکی از این برادرهاست: سیفپور، نصرالله و معصومی. اما جایی ندیدهام پاسخی داده و از پدر دفاع کرده باشد. حتی درباره عموی خود نیز تنها در چند مناسبت حاضر به گفتوگو شده است.
۱۰. تز ملی کردن صنعت نفت؛ هر چند مهندس حسیبی مدعی بود ایدۀ ملی شدن صنعت نفت را اول بار او مطرح کرده اما شخص دکتر مصدق نوشت که تز ملیکردن نفت را دکتر فاطمی ( تعبیر مصدق: شهید راه وطن دکتر حسین فاطمی) در ذهن او انداخت. با این استدلال حقوقی که به جای چالش مستقیم با شرکت نفت انگلستان و ایران، کل صنعت نفت را ملی اعلام کنیم تا شرکت نفت ایران و انگلیس بلاموضوع شود.
فاطمی در واقع با یک تیر دو نشان زد. با ایدۀ ملی کردن دیگر نمیتوانستند بگویند کار شوروی است چون تنها متوجه نفت جنوب نبود و شرکت نفت ایران و انگلیس هم نمیتوانست علیه یک قانون ملی و کلی موضع بگیرد و شکایتشان هم ره به جایی نبرد.
۱۱. اتهامِ تندروی؛ در سالهای اخیر که تخریب چهرههای ملی باب شده فاطمی به تندروی متهم میشود. واقعیت ماجرا اما این است که او بازی را شروع نکرد. آری، سفارت انگلیس را تعطیل کرد اما کِی؟ وقتی اسناد دخالت آن فاش شد.
بله، از شاه فاصله گرفت. اما کِی؟ وقتی در ۹ اسفند ۱۳۳۱ قصد جان مصدق کردند. همچنین درست است که به دربار بد گمان شده بود. اما باز کِی؟ وقتی افشار طوس رییس شهربانی را کشتند و شامۀ قوی فاطمی احساس کرد خبرهایی هست.
شاید اتهام تندروی به خاطر پیشنهاد اعلام جمهوری باشد. اما کافی است تصور کنید کودتای 28 مرداد اتفاق نمیافتاد و شاه رفته بازنمیگشت. چه کار باید می کردند؟ سلطنت پهلوی ادامه مییافت؟ در غیاب ولیعهد با کی؟ یا باید اعلام جمهوری میشد؟ دکتر مصدق البته پیشنهاد فاطمی را رد کرد و گفت: قرآن مُهر کردهام که به قانوناساسی مشروطه وفادار باشم. مصدق، یک مشروطهخواه بود و واقعا میخواست شاه، سلطنت کند نه حکومت و هرگز دنبال رییس جمهوری شدن نبود. شاید بدینخاطر نیز که اعلام جمهوری نکرده متهم به ضدیت با روحانیت میشد چه رسد به این که بخواهد سلطنت را هم براندازد.
۱۲. روزنامه یا دیپلماسی؛ اگر قرار بر نقدی به فاطمی باشد اتهام تندروی نیست. این است که بیشتر مدیر روزنامه بود تا وزیر خارجه. زیرا اقتضای روزنامهنگاری صراحت است حال آن که اقتضای وزارت خارجه و مدیریت دستگاه دیپلماسی رعایت ظرافتهای دیپلماتیک است و این دو با هم سازگار نبود. بعد از مرگ ژوزف استالین در اتحاد شوروی و تغییر رییس جمهوری در آمریکا سیاستهای این دو کشور تغییر کرد و نمیدانیم وزیر خارجه در اینباره بانخستوزیر گفتوگو کرده بود یا نه.
۱۳. عذرخواهی نکرد؛ این که فاطمی پس از صدور حکم اعدام در ۱۹ مهر ۱۳۳۳ تقاضای فرجام کرد به این معنی نیست که عذرخواهی کرده است. بلکه با فرجامخواهی مسؤولیت مستقیم آن را به گردن شاه انداخت و همین خون تا سال ۵۷ او را رها نکرد. کما این که خود مردم در تظاهرات سال ۵۷ نام خیابان آریامهر تهران را به فاطمی تغییر داده بودند مثل خیابان آیزنهاور و میدان شهیاد به آزادی که پیش از پیروزی انقلاب اتفاق افتاده بود.
۱۴. خیابان فاطمی؛ چنان که اشاره شد چون قبل از پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷ خود مردم نام خیابان آریامهر را به فاطمی تغییر داده بودند بعد از پیروزی انقلاب یکی از نخستین خیابانهایی بود که نام آن رسما تغییر کرد، نام خیابان آریامهر بود.
بعد از وقایع سال ۱۳۶۰ که نام خیابان مصدق را از بزرگترین خیابان تهران و ایران برداشتند و واژه «ملی» هم مورد غضب قرار گرفت نام خیابان فاطمی اما مصون ماند. با این که هدف ترور فداییان اسلام هم قرار گرفته بود و در همین شهر هم خیابان نواب صفوی داریم هم فداییان اسلام. هر چند بر سر عنوان «شهید» برای تابلوی آن اختلاف بوده است و برخی شهید دارد و بعضی نه نواصولگرایان رادیکال شاید بیمیل نبودند نام خیابان از فاطمی به «فاطمیه» تغییر کند تا به دلایل اعتقادی هم جای انتقاد نباشد در حالی که خود فاطمی، سیدِ فاطمی بود و با ذکر نام امام حسینع به شهادت رسید.
۱۵. سوءظن؛ بازار بد گمانی و سوءظن در ایران چنان داغ و پرسابقه است که حتی فاطمی هم در فاصله کودتا تا بازداشت، برکنار نماند. بعد از کودتا پنهان شد و چون از او خبر نداشتند حتی در میان هواداران مصدق این شایعه درگرفت که از خودشان بود و فضا را تند کرد و به هم زد و رفت و هنگامی که تصویر او را با ریش انبوه و در چنگال نیروهای تیمور بختیار دیدند خود را سرزنش کردند و هنگامی که تا پای جان هم رفت بیشتر شرمنده شدند.
۱۶. سریال شهرزاد؛ در تمام سالهای گذشته درباره دکتر فاطمی بسیار گفته و نوشته شده اما هیچ یک جای سریال «شهرزاد» را نمیگیرد که حسن فتحی ساخت و پرداخت که قهرمان آن روزنامهنگاری شیفتۀ دکتر فاطمی بود. به یاد آوریم صحنهای را که فرهاد (با بازی مصطفی زمانی) از خبر مرگ دوست خود آن قدر غمزده نمیشود که از شنیدن خبر اعدام فاطمی یا آنجا که با بُغض میگوید: کجاست فاطمی؟
اساسا سریال از صحنه یک قتلعمد در روزنامه «باختر امروز» -با مدیریت و سردبیری دکتر فاطمی- شروع میشود و فرهاد روزنامهنگار با اتهام قتل محکوم به اعدام میشود و کارگردان تصویر متفاوتی از یک روزنامهنگار را به تصویر میکشد.
۱۷. جوانی که پیر شد؛ محمد مهدی عبدخدایی که در سال ۱۳۳۰ دکتر فاطمی را ترور کرد در حال حاضر نیز زنده است و در تلویزیون تاریخ می گوید و اگرچه عذرخواهی نکرده اما در گفتوگویی با مجلۀ شهروند از این که گلوله او جان فاطمی را نستاند اظهار خرسندی میکند.
بعد از آن ترور البته فاطمی از ناحیۀ ریه و پا آسیب جدی دید و به دستور مصدق به آلمان اعزام و در بیمارستان الیزابت فرانکفورت بستری شد. این ترور اما او را پیر کرد و وقتی برگشت مرد ۳۶ ساله شبیه ۵۰ سالهها شده بود. کافی است به عکسها نگاه کنید.
۱۸. جای خالی تندیس؛ در حالی که به همت شهرداری و شورای دورۀ قبل تندیسهای زیبایی در جاهای مختلف نصب شده و از جمله میتوان به تندیس استاد مطهری و بهمن بیگی و سردار سلیمانی و موارد متعدد دیگر اشاره کرد اما هنوز جای تندیس سید حسین فاطمی در میدان فاطمی تهران (جهاد) خالی است.
۱۹. دانسته مُرد؛ این را من نمینویسم. دکتر شاهین فاطمی میگوید که انقلابی هم نیست. برادرزادۀ فاطمی است و در سال ۱۳۳۳ نوجوان بود و سالهاست در فرانسه زندگی میکند و چنان که ذکر شد تا چند سال قبل با تلویزیون فارسی بیبیسی مصاحبه میکرد.
باری، فاطمی میتوانست مانند رضوی یا شایگان دو کلمه بنویسد و جان خود را نجات دهد اما حاضر نشد.
دکتر شاهین فاطمی در بیان خاطره 69 سال قبل میگوید:
«دو هفته مانده بود که عازم آمریکا شوم. او در بیمارستان لشگر دو زرهی بود. همه رفته بودند پیش او و التماس کرده بودند این ورقه را امضا کن و نکرده بود. تا وارد شدم گفت : شاهی (شاهین)، میدانم برای چه آمدی. گفتم: درست حدس زدید. به سیروس رحم کنید.
گفت: اگر من امروز استغفار کنم دیگر هیچکس در این مملکت، حرف کسی را باور نمیکند و جواب جوانهای مملکت را در آیندۀ تاریخ چه کسی خواهد داد که میگویند: حتی حسین فاطمی هم وقتی پای جانش افتاد، به گ.. خوردن افتاد. اما چنین نکرد و دانسته مُرد».
منبع: عصر ایران؛ مهرداد خدیر