نسرین ستوده: به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهی خود را؟
انقلاب اسلامی در هجرت: مطلب زیر در صفحه فیسبوک خانم ستوده آمده است و از رنج بی پایان او از دربند بودن همرزمانش خبر میدهد. رنجی که طعم شیرین آزادی را با احساس شرم و اندوه ناشی از اسارت ناعادلانه یاران و همرزمان عرصه آزادی و عدالت بر کام او تلخ کرده است.
وقتی چهارشنبه عصر از دری که بند زنان را از قسمت ماموران جدا میکند، پایم را در بند زنان گذاشتم، مهوش پشت در بود. گفت: «نسرین چه شد؟» لحظاتی قبل مرا به دفتر بند خواسته بودند و تلفنی گفته بودند آزادی. گیج و منگ با اکراهی شرمزده گفتم: «میگویند آزادی.» و بیاختیار اشکهایم سرازیر شد. از غصه روی پایم بند نبودم. سرم را روی شانههای مهوش گذاشتم و هق هق گریه .… من دوباره باید دوستانم را آنجا میگذاشتم و به اسم آزادی به زندان بزرگتر میآمدم. گفتم مهوش چطور شما را بگذارم و دوباره بیرون بروم؟ سال 1392 که پس از سه سال حبس به اسم مرخصی بیرون آمده بودم، حتی یک خداحافظی درست و حسابی هم با دوستانم از جمله با مهوش و فریبا دوستان بهاییام نکرده بودم. آنها در آن روزها زیر بار سنگین 20 سال حبس بودند، بعدها و پس از گذراندن 8 سال حبس، حکم آن ها به 10 سال تغییر پیدا کرد و در حالیکه سال 1386 دستگیر شده بودند و در سال 1396 آزاد شده بودند، سال گذشته دوباره با همان اتهامات، درست همان اتهامات، به 10 سال حبس دیگر محکوم شدهاند. آنها دورهی حبس قبلی را در سنین 50 و 60 سالگی کشیده بودند و اینک در دهه ی 60 و 70 عمرشان، در حالیکه هنوز از حکم قبلی کمر راست نکرده بودند، به 10 سال حبس دیگر محکوم شدند.
راستی: به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهی خود را؟
به کدام سو بنگریم که جان دخترانمان در امان باشد؟ هیچکس به دلیل عقیده و مذهباش زندانی نشود و اموال و حاصل رنج و کارش مصادره نشود؟ به دلیل حمایت از محیط زیست زندانی نشوند؟ به دلیل حمایت از حقوق صنفی معلمان و کارگران زندانی نشوند؟ به خاطر خبررسانی و اطلاعرسانی برای مرگ مهسای عزیزمان زندانی نشوند؟.....