درسی از مولانا برای ما ایرانیان!، نویسنده حمید رفیع
می گویند: روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد. شمس به خانۀ جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد، از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
- مولانا: مگر تو شراب خوار هستی؟!
- شمس: بلی.
- مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
- شمس: حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
- مولانا: در این موقع شب، شراب از کجا پیدا کنم؟!
- شمس: به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
- مولانا: با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
- شمس: پس خودت برو و شراب خریداری کن.
- مولانا: در این شهر همه مرا می شناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
- شمس: اگر به من ارادت داری، باید وسیلۀ راحتی مرا هم فراهم کنی، چون من شب ها بدون شراب، نه می توانم غذا بخورم، نه صحبت کنم، و نه بخوابم.
مولوی به دلیل ارادتی که به شمس داشت، خرقه ای به دوش انداخت، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان کرد و به سمت محلۀ نصاری نشین راه افتاد. تا قبل از ورود او به محلۀ مذکور، کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمی کرد، اما همین که وارد آنجا شد، مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند. آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن زیر خرقۀ خود، از میکده خارج شد. هنوز از محلۀ مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند، رسید. در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت، فریاد زد: ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا می کنید، به محلۀ نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است. آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد. مرد ادامه داد: این منافق که ادعای زهد می کند و به او اقتدا می کنید، اکنون شراب خریداری نموده است و با خود به خانه می برد! سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و بویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند، یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داد و در نتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند. در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: ای مردم بی حیا! شرم نمی کنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری می زنید، این شیشه که می بینید حاوی سرکه است، زیرا که هر روز با غذای خود تناول می کند. رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است. شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همۀ مردم، از جمله آن رقیب، قدری از محتوی شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست. رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند. آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟ شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن می نازی، جز یک سراب نیست، تو فکر می کردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب، همۀ آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل می رساندند. آن سرمایۀ تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.
این داستان به ما چه می گوید؟ می گوید در بین مردم هستند کسانی که می توان آنها را احساساتی کرد و عقلشان را تعطیل، تا با تهمتی یا شایعه ای فراموش کنند که ولی مطلقه نیستند و هر شخص مسئول اعمال خود است و کسی نمی تواند برایش تکلیف تعیین کند.
یادآوری می کنم که اختلاف نظر را بر خلاف فهم بعضی، جرم نمی دانم، بلکه، داشتن نظر و بیان آن را یک حق می شناسم. توهین، تهمت، دروغ و تهدید را نظر نمی دانم؛ چرا که چماق سانسور هستند. عقلم را بنام هیچ "تقدسی" تعطیل نمی کنم و اعمالم را با حقوق می سنجم.
امروز ما ایرانی ها در جنبش برای گذار از استبداد ولایت مطلقه فقیه–که نماد آخرین ریشۀ تاریخی استبداد در وطن ما، یعنی دستگاه استبداد دینی است- هستیم که از دوران مغان تا امروز به نام دین، پندار ما را استبداد زده ساخته است. در اینجا فرصت را مغتنم می شمارم تا تکرار کنم که وقتی دین را "ارثی" خواندند و آنرا بدون آنکه شناختی به آن داشته باشیم یا انتخابی کرده باشیم، برای ما تعیین کردند، بر خلاف استقلال و آزادی انسانیِ ما، چنین کردند. بدینوسیله بوده و هست که دستگاه استبداد دینی در طول تاریخ به نام دین، انسان را وسیله خود ساخته است.
دین یا مرام را انسان می بایست با شناخت و تحقیق بدون پیش داوری انتخاب کند، به هیچ بهانه ای وسیلۀ آن نشود، حق تصمیم را از خود دور نسازد، و عقلش را بنام هیچ "تقدسی" تعطیل نکند.تنها آن زمان است که انسان می تواند از دین یا مرامی که با شناخت انتخاب کرده است، بعنوان وسیله برای استقلال و آزادی خود استفاده کند.
بعضی از جوانان در جنبش کنونی می پندارند همه چیز را می دانند و متوجه نیستند که چهل سال سانسور ضد انقلاب حاکم و همجنس های پهلوی چی و استالینیست های وابسته، آنها را از شناخت حقایق محروم کرده اند. برای مثال نمی دانند که بعد از کودتا علیه جنبش ملی کردن صنعت نفت و اعدام ها و به زندان انداختن صدها ایرانی مبارز، شاه با تأسیس ساواک ترسی به دل ایرانیان انداخت که تا سال ها کسی جرأت اعتراض نداشت، در همۀ اماکن اجرای سرود استبداد، در اول هر برنامه، اجباری بود، حتی در سینماها می بایست برای آن سرود بپا خواست و نایستادن جرم بود. اما نسل انقلاب رسید و ترس را از خود مثل نسل امروز دور ساخت و تحقیر وابستگی و استبداد پهلوی را نخواست. خواست های شفاف که نوزده تعهد آقای خمینی در پاریس مقابل دنیا به ملت ایران بود، جنبش را همگانی ساخت. انقلاب را آن نسل شجاع پیروز کرد، و نه سیاسیون تمامیت خواهی که مذاکرات پنهانی با قدرت های خارجی، خصوصاً دولت آمریکا برقرار کردند که متأسفانه آن تماس های پنهانی به موقع افشا نشدند. وقتی قدرت های جهانی متوجه شدند که نمی توانند از استبداد پهلوی دفاع کنند، برای حفظ منافع خود، ضد حقوق ملی ما بدنبال تمامیت خواهانی رفتند تا بتوانند از طریق آنها، استبدادی جدید تأسیس کنند و موفق شدند!
اکنون که نسل امروز بعد از چهل سال از کودتا علیه انقلاب و علیه حقوق دوباره بدست آوردۀ ملت، ترس را به زباله دان تاریخ انداخته است، بدانیم سیاسیون تمامیت خواهی هستند که چه در عیان– مثل رضا پهلوی و مریم رجوی-، و چه در پنهان به زد و بندها با قدرت های جهانی مشغولند. برای قدرت های جهانی بهترین کسانی که از منافع آنها، با توهین و تهدید در عیان؛ و باج دادن و زد و بند در پنهان؛ دفاع می کنند، مسئولان استبداد حاکم هستند. اما اگر نسل شجاع امروز، مثل نسل انقلاب، استبداد وابستۀ ولایت مطلقۀ فقیه را ببرد، کشورهایی که منافعی در ایران برای خود تعریف می کنند، سعی خواهند کرد تا در شکلی دیگر استبدادی جدید به وطن ما تحمیل کنند. با ما است که با درس گرفتن از تجربه انقلاب ۱۳۵۷ و فهمیدن اینکه هر ایرانی دارای حقوق برابر بعنوان بشر و شهروند است و هیچکس بر دیگری به هیچ دلیلی حق بیشتر ندارد، ضعف هایمان را که به قدرت های جهانی امکان نگاهداشتن ایران در زیر سلطه را می دهد، سریعاً رفع کنیم تا امکان تأسیس استبدادی دیگر در وطن را به آنها و مزدورانشان ندهیم. هر عمل امروز ما بعنوان مبارز، شهادت به چهرۀ آیندۀ وطن ما را می دهد. اگر منزلت انسان، استقلال و آزادیِ عمل، میزان ما باشند، آیندۀ روشنی در انتظار ما است. اما اگر خشونت، تهمت، توهین، تحمیل نظر و …، کردار و گفتار ما شدند، ایران آینده را اسیر استبدادی دیگر خواهیم ساخت.
در رابطه با داستان مولانا موضوع مشابهی را از طرف عده ای از هموطنان در رابطه با تیم ملی ایران مشاهده کردم که اینجا هشدارهایم را می آورم.
به آنهایی که تحت تأثیر شایعات ضد انقلاب– چه مستبدان حاکم، چه بعضی از کارمندان صدای آمریکا و اشخاص در خدمت دولت آمریکا-، قرار گرفتند، می گویم شما را با این دروغ احساساتی کردند که تیم های ملی ایران، تیم های آخوندی و تیم های استبداد هستند، و باید به آنها توهین کرد. عده ای مقابل افکار دنیا، به تیم ملی فوتبال ایران توهین کردند! از خود نپرسیدند که توهین کردن، گفتار انسان مستقل و آزاد نیست، گفتار استبداد پرستان است! از خود نپرسیدند هر بار که تیم های ملی ایران پیروز می شدند، استبداد به وحشت می افتاد، چون نمی توانست مانع شادی مردم بشود. از خود نپرسیدند گناه این جوانان چیست؟ آیا در جنایات و خیانت های استبداد شریک بوده اند؟ می دانند که نه! گفته اند بعضی از آنها طرفدار استبداد حاکم هستند، فرض کنیم این حرف درست باشد، حمله و توهین به هر شخص بخاطر عقایدش، عمل استبدادپرستان است، نه انسان های مستقل و آزاد! اگر کمی چون و چرا می کردند، در دام ضد انقلاب نمی افتادند! از بازیکنان سابق تیم ملی فوتبال ایران، چون آقایان مهدی مهدوی کیا، علی کریمی، و ...– که با شجاعت امروز برای گذار از استبداد کنار ملت ایران ایستاده اند- می پرسم، آیا شما عضو تیم استبداد و آخوندی بودید، یا برای ایران بعنوان تیم ملی فوتبال تلاش می کردید؟ چرا آنچه برای خود صحیح می دانستید را امروز برای جوانانی که مثل شما برای ایران، و نه استبداد تلاش می کنند، نمی خواهید؟ توهین به تیم ملی فوتبال ایران در واقع هدیه ای بود به علی خامنه ای، تا تفرقه بین مردم، بین آنها که تحت تأثیر تهمت ها قرار نگرفتند و تیم های ملی را در هر دوران– چه در زمان استبداد وابستۀ پهلوی، و چه در زمان استبداد ظالم حاکم فعلی-، مال خود می دانسته و می دانند و نه مال استبدادها، و آنها که از نظر من فریب خوردند و با احساسات تحریک شده، عقل هایشان تعطیل شد، بیفتد و استبداد ظالم حاکم سودش را ببرد. از آنها که به ورزشکاران تیم ملی فوتبال ایران، دشنام دادند و می دهند، می پرسم، آیا می دانید که با عملتان، حق داشتن نظر را نفی کردید، توهین را گفتار خود کردید و با شایعه و تهمت های ضد انقلاب بازیچه شدید؟ می پرسم، چه فردایی را می خواهید برای بعد از گذار از استبداد تعریف کنید؟!
بخود آییم، منافع قدرت های خارجی در بقای استبداد در ایران است، بدانیم در حالیکه ملت ایران با شجاعت عظیم سعی در گذار از استبداد دارد، سیاسیون تمامیت خواهی هستند که در حال مذاکره های پنهانی یا عیان با قدرت های جهانی هستند، تا اگر قدرت های جهانی نتواتند بقای استبداد ولایت مطلقه فقیه را برای حفظ منافعشان تضمین کنند، از طریق آنها، با تأسیس استبدادی دیگر راه حلی پیدا کنند. با ما است هشیارانه عمل کنیم و دسیسه های آنها و مزدورانشان را خنثی کنیم تا بتوانیم، حقوق ملی را احیا کنیم. تکرار می کنم، هر وسیله ای، هدف متناسب با خود را تعریف می کند، به عبارت دیگر هر چه امروز بکاریم، همان را در آینده خواهیم چید.
شاد باشید،
حمید رفیع