بازپخش: ماهیت توافق دو جانبه و شکل آیندۀ منطقه، نویسنده هادی قدسی

Ghodsi-Hadi-1 سخن از تحولات منطقه خاورمیانه گفتن، با نادیده گرفتن وجود و نقش اسرائیل سخنی جدی نمی باشد. این امر نه به لحاظ وجود اسرائیل، بلکه به دلیل نیروی عظیمی است که صهیونیزم جهانی از سال ۱۹۴۸ میلادی پشت این کشور بی ثبات انباشته است. برای ادامه نوشته شاید لازم باشد به کوتاهی گذری بر ساختار صهیونیزم داشته باشیم:

در اواخر قرن ۱۹، در سال ۱۸۹۷ میلادی، روزنامه نگار یهودی مجارستانی، تئودور هرتسل که اعتقادی به دینش نداشت، به ترتیبی که بعضی او را ضد یهود می دانند، در شهر بال اولین کنگره جهانی صهیونیست ها را تشکیل داد. او بر این عقیده بود که برای رهائی از فشارهای روزافزونی که بر یهودیان در اروپا می رفت، بایستی از راه های قانونی بین المللی "اقامتگاهی" برای یهودیان در فلسطین اختصاص داده شود. طی سال های نیمه اول قرن بیستم چندین گنگره جهانی صهیونیزم تشکیل شد و طی آن ها جریان های مختلفی از صهیونیزم شکل گرفتند که با نظریه هرتسل یا جریان "صهیونیزم سیاسی" که معتقد بود برای جمع کردن یهودیان در فلسطین، ابتدا باید شرائط قانونی و قضائی و رضایت کشورهای منطقه را فراهم نمود، اختلاف داشتند. از این میان می توان به "صهیونیزم عملی" اشاره کرد که عقیده ای به راه حل حقوقی بین المللی و رضایت مسلمانان منطقه نداشت و به هر قیمتی مهاجرت یهودیان به فلسطین و تشکیل دولت اسرائیل را در دستور کار خود قرار داده بود و بر این بود تا با اعمال زور آرزوی خود را محقق سازد. و دیگری "صهیونیزم فرهنگی" که هدفش اشاعه دادن فرهنگ یهود وزبان عبری در سرزمین فلسطین بود. و دیگر جریان ، "صهیونیزم وطن خواه" است که خواهان ایجاد یک کشور یهودی در هر نقطه ای از جهان که باشد بود. آن چه اهمیت زیادی دارد و باید به آن دقت شود، این بود که در یکی از این کنگره ها، جریان های مختلف صهیونیستی تصمیم می گیرند تا با وجود اختلاف عقیده، به موازات یک دیگر برای تشکیل یک کشور یهودی تشریک مساعی داشته باشند. در ابتدای کار، سرمایه داران یهودی که بیشتر بانک ها را در اختیار داشتند میل زیادی به کمک به صهیونیزم از خود نشان نمی دادند و به موارد جزئی مانند کمک به یهودیان برای خریدن زمین در فلسطین بسنده می کردند. پس از جنگ اول جهانی و شکست آلمان، با اعمال تحریم بر صنایع آن کشور، صهیونیزم توانست آلمان صنعتی را در بحران اقتصادی بزرگی وارد سازد که زمینه ساز تقویت نازیسم و به قدرت رسیدن هیتلر گردید. زیر سایه این تحریم ها، هیتلر زیر ساخت صنایع آلمان را برای فراهم آوردن ماشین جنگی دیگر آماده ساخت و توانست در مدت کوتاهی زرادخانه عظیمی را فراهم آورد. به این ترتیب جهان وارد جنگی دیگر شد.

از درون بحرانی عظیم که جنگ جهانی دوم پدید آورده بود، کشور اسرائیل توانست متولد شود. به وجود آمدن پدیده نازیسم در یک کشور دمکراتیک اروپائی، و وقوع جنگ دوم، سرمایه داران یهودی را بر آن داشت تا به فکر یک پایگاه محکمی برای خود باشند. از آن پس که کاپیتالیسم وارد جریان شد، به دلیل قواعد سرمایه، یعنی زمان کم تر و سرمایه کم تر و سود بیشتر، جریان "صهیونیزم عملی" یا جریان خشن صهیونیستی تقویت شد. به دلیل نفوذ صهیونیست ها، حکومت های مختلفی که بر آمریکا حاکم شدند عمدتاً از این جناح پشتیبانی می کردند. جان اف. کندی اولین رئیس جمهور آمریکا بود که در برابر خشونت طلبی و زیاده خواهی های این جریان که در اوج قدرت اقتصادی خود بود، به خصوص در برابر مجهز شدن اسرائیل به سلاح هسته ای ایستاد، تا در دالاس ترور شد. بارک اوباما دومین رئیس جمهور آمریکآست که با بهره گیری از بن بست های ایجاد شده توسط سرمایه داری مسلط در جهان و به خصوص بحران ایجاد شده در منطقه خاور میانه، در برابر این جریان ایستاده است تا "صهیونیزم سیاسی" را تقویت کند.

به این ترتیب می بینیم آن چه را که صهیونیزم توانسته است در کوتاه مدت کسب نماید، در سایه بحران هائی بوده که یا خود به وجود آورده و یا به وجود آمده اند. بنا بر مثل مشهور "گرفتن ماهی از آب گل آلود"، بحران فضائی مناسب برای سلطه گری ایجاد می کند. دلیل آن هم روشن است، زیرا در یک محیط آرام و دمکراتیک بر پایه حقوق بشر نمی توان افکار فاشیستی و سامانه کاپیتالیسم سلطه گر و چپاولگر را به ملت ها تحمیل کرده و استمرار داد. لئو اشتروس فیلسوف امریکائی که تعداد زیادی از مدیران وزارت دفاع آمریکا را آموزش داده است، مبتکر تئوری "هرج و مرج" می باشد. از اوائل قرن حاضر، آمریکا سیاست تسلط بر دولت ها را رها کرده و با پیروی از این تئوری، بیشتر بر سیاست اشاعه هرج و مرج تکیه داشته و عمل کرده است. اکنون به نظر می رسد که با تجربه داعش، بارک اوباما به این نتیجه رسیده که اگر هرج و مرج های محدود منافعی برای آمریکا در بر داشته باشند، در صورت وسعت گرفتن، اما می توانند از کنترل خارج شده و عواقب وخیمی برای منافعش ایجاد نمایند. هدف اوباما تغییر سیاست ایجاد هرج و مرج و بازگشت به دوران جنگ سرد می باشد.

قبل از هر چیز نباید فراموش کنیم که "توافق" اخیر با گروه ۱+۵ در مورد مذاکرات هسته ای یک توافق است، و "توافق" دو جانبه ایران و آمریکا توافقی دیگر می باشد. در واقع، مذاکرات دو جانبه ایران و آمریکا هم زمان با مذاکرات ۱+۵ صورت می گرفتند که ماهیتاً از یکدیگر مجزا هستند. در این جا فقط مذاکرات دو جانبه را که اهمیتش به مراتب فزون تر از توافق هسته ای به نظر می رسد، مورد بررسی قرار خواهیم داد.

حال چنان چه اسرائیل (صهیونیزم سیاسی) را از نگاه آمریکا در مرکز تحولات منطقه قرار دهیم و به امور واقع نظری بیفکنیم، خواهیم دید که از همان زمان که مذاکرات محرمانه پیوسته در عمان انجام می شدند، زمینه های عملی ساختن محتوای مذاکرات دیکته شده توسط آمریکا به موازات آن مذاکرات آماده می شدند. به بیان دیگر، سیاست کلی توافق از مدت ها پیش از مذاکرات وین در حال پیاده شدن بوده است. به همین دلیل از قبل از امضاء توافق، اوباما اعلام کرد که " نتیجه مذاکرات (هسته ای) از سوی ایران پذیرفته بشود یا نشود، اهداف توافق (دوجانبه) عملی خواهند شد". اقدامات ضروری برای اجرای توافق از دید اوباما را از ورای سخنانش چنین می توان نتیجه گرفت: کم کردن دخالت مستقیم نظامی آمریکا در منطقه، جلوگیری از بحران سازی اسرائیل در منطقه، کم کردن احتمال برخورد واقعی نظامی بین کشورهای منطقه، در نتیجه تضمین جریان نفت و گاز و دیگر منابع اولیه به طرف غرب و ضمانت بقاء اسرائیل. البته این امر مهم را هم نباید از نظر دور داشت که در پی موفقیت کامل طرح اوباما، احتمال دخالت چین در منطقه به مثابه یک ابرقدرت، به حداقل خواهد رسید که بررسی جداگانه ای را طلب می کند.

برای این منظور می بایستی جریان "صهیونیزم سیاسی" تقویت شده تا از یک سو تهدید های تندرو های اسرائیلی به حمله نظامی و عکس العمل های احتمالی دیگر کشورها فروکش کرده، و از سوی دیگر، اسرائیل بتواند با کشورهائی از منطقه نزدیک شده تا چشم انداز صلح را بتوان مشاهده نموده و آن را جدی گرفت. برای پایدار کردن چنین نزدیکی و هم کاری بین اسرائیل و بعضی کشورهای منطقه، باید یک قدرتی را به وجود آورد تا اسرائیل و دیگر کشورهای "دوست" محتاج یک دیگر بوده و نه تنها تنش بین آنها به حداقل برسد، بلکه یک بلوک واحد را تشکیل دهند. آن قدرت متخاصم بالقوه ایران است که با حضورش در سوریه و لبنان و عراق و یمن و به احتمال زیاد افغانستان می تواند تهدیدی دائمی برای اسرائیل و کشورهای عربی باشد. به این ترتیب تمامی کشورهای منطقه منجمله اسرائیل در یک موقعیت تخاصم و وابستگی نسبت به یک دیگر قرار می گیرند، این امر راه رسیدن به استقلال را برای کشورهای منطقه مشکل تر می گرداند.

کارهای عملی صورت گرفته برای تحقق سیاست های آمریکا یا محتوای"توافق":

۱- در مورد ایران و کشورهای بحران زده و متشنج منطقه:

بعد از سقوط صدام حسین، آمریکا را سیاستی دیگر بود. برای جلوگیری از احتمال تشکیل گروه های شیعه مانند بسیج در عراق و نفوذ ایران از یک طرف، و از دیگر سو ایجاد هرج و مرج در داخل عراق به هدف تجزیه این کشور به سه منطقه متخاصم و دور کردن دست ایران از سوریه، آمریکا دست به ساختن گروهی شبه نظامی زد. ابتدا در حالی که پادگان اشرف، مقر سازمان مجاهدین خلق تحت کنترل ارتش آمریکا بود، تعداد دو هزار نفر از جوانان عشایر عراقی به استخدام این سازمان درآمدند تا در آن پادگان فنون نظامی را فرا گرفته و مسلح شوند. از سرنوشت این افراد خبر زیادی انتشار نیافته، اما به قولی، کشتاری که چند سال پیش در آن پادگان به وقوع پیوست، توسط تعدای از همین افراد انجام شده است. در سال ۲:۰۱۲، داعش یک فرقه مسلح متشکل از ۶ قبیله سنی عراقی و جنگجویان لیبیائی ناگهان هویدا شد و در کم ترین زمان توانست بخش بزرگی از خاک عراق را به تصرف خود درآورد. اوباما در جواب اعتراض خبرنگاری در مورد توانائی داعش گفت: "منابع اطلاعاتی ما در مورد حدود توانائی های داعش دچار اشتباه محاسباتی شدند". از آن پس، آمریکا بارها ضعف خود را در مبارزه با داعش اعلام کرده است. گسترش توانائی خارج از انتظار و غیر قابل کنترل داعش، آمریکا را متقاعد ساخت که منطقه محتاج یک ژاندارم قابل کنترل می باشد. متن "توافق" و قطعنامه شورای امنیت در رابطه با آن، یکی از راه های کنترل این ژاندارم بالقوه می باشد. آمریکا در مورد نفوذ ایران در عراق و سوریه و لبنان و شاید یمن کوتاه آمده است و ایران هم از قرار در مورد نوار غزه کوتاه آمده و آن منطقه را پس از این جدا از فلسطین تلقی می کند. شاید در همین رابطه، سفر اخیر سران حماس به تهران لغو شده باشد. چنان چه این اقدام ایران جدی گرفته شود، به این معنا است که به نوعی موجودیت اسرائیل را هم به رسمیت شناخته است. این امر می تواند دلیلی باشد برای این که اسرائیل در مخالفتش با توافق زیاد جدی نباشد.

به این ترتیب، ایران و عراق و سوریه، مجموعه ای را با جمعیتی بالغ بر ۱۳۶ میلیون نفر با منابع زیر زمینی غنی و موقعیت استراتژیکی ممتاز و جمعیتی نسبتاً جوان و متخصص را تشکیل می دهند که با وجود برقراری دمکراسی در آن، می تواند خطری عمده برای سلطه گران به حساب آید. ترس اسرائیل و محافظه کارهای آمریکائی هم از همین رو می باشد. بنابر این، تهدیدهای بالقوه ای که در "توافق" و قطعنامه مربوطه آمده است، نه برای فعالیت های هسته ای، که برای کنترل و نگه داشتن منطقه در بحران سیاسی به هدف تقویت نظام های استبدادی می باشد.

۲- در مورد اسرائیل و اعراب:

پس از سرنگونی مبارک در مصر و برپائی انتخاباتی نسبتاً دمکراتیک که محمد مرسی را به ریاست جمهوری رساند، تصمیم آمریکا بر سر توافق هنوز قطعی نشده بود. به همین دلیل انتخاباتی به نسبت آزاد برگزار گردید که در آن، نماینده اخوان المسلمین به پیروزی رسید. در حالی که خطر داعش یک پارچگی عراق را تهدید می کرد، مرسی رئیس جمهور تازه مصر در ژوئیه ۲۰۱۲ به تهران سفر کرد. این سفر کوتاه، با وجود سخنان تحریک آمیز مرسی نسبت به شیعیان، زنگ خطری جدی بر سر راه سیاست های جدید آمریکا و امنیت اسرائیل تلقی شد که یک سال بعد، در سوم ژوئیه ۲۰۱۳ با یک کودتای نظامی، مانع اصلی (دمکراسی) در مصر از سر راه "توافق" برداشته شد. وضعیت وخیم اقتصادی مصر، از این کشور، یک دست نشاندۀ عربستان ساخته است، به ترتیبی که مجبور گردیده تا در بمباران کشور هم پیمان سابقش یمن، شرکت کند. اکنون حکومت های مصر و عربستان سعودی، دو کشور عمده عربی، پس از ۶۷ سال برای اولین بار تا حد همکاری به اسرائیل نزدیک شده اند. برای اولین بار عربستان نه تنها اسرائیل را دشمن نمی داند، بلکه از هم اکنون همکاری های نظامی را با یکدیگر آغاز کرده اند. ارتش های دو کشور در پایگاهی در کشور کم تر شناخته شده و غیر رسمی "ارض الصومال" در کنار خلیج عدن، مستعمره سابق انگلستان و مستعمره امروز اسرائیل، حملات مشترکشان را به شهرهای مسلمان نشین یمن تدارک می بینند. خلبانان اسرائیلی با بمب افکن های سعودی برای تخریب شهرهای یمن یک جبهه واحد از این دو کشور سابقاً متخاصم ساخته است. یکی از اهدف آمریکا از نزدیک کردن اعراب با اسرائیل، خارج کردن نیروهای نظامی خود از منطقه و مستقر کردن آنها در خاور دور می باشد. از این به بعد، پاسداری از اسرائیل به دولت های عربی واگذار خواهد شد. عصبانیت نتان یاهو از مفاد توافق، یکی از این جهت است که نمی خواهد تحت الحمایه اعرابی قرار گیرد که تا دیروز به عنوان دشمن تلقی می شدند. در واقع اما این اسرائیل خواهد بود که حاکمیت بر اعراب را در برابر ایران به عهده خواهد داشت.

به این ترتیب ناحیه ای از سه کشور مصر و عربستان و اسرائیل، بدون احتساب اردن و کشورهای عربی خلیج فارس که مواضعشان تا به حال به صورت روشنی مشخص نشده است- زیرا عربستان اکنون در تلاش است تا بر متحدان خود بیفزاید- با جمعیتی بالغ بر ۱۲۷ میلیون نفر، تقریباً برابر با جبهه ایران، شکل می گیرد.

ضمانت اجرائی این طرح بزرگ:

عملی شدن موفقیت آمیز این طرح از دیدگاه آمریکا چندان روشن نیست، زیرا ضمانت آن برای آمریکا، چه در توافق ۱+۵ و چه در توافق دو جانبه، و چه در قطعنامه مربوطه، حمله نظامی یا جنگی بزرگ با دور نمائی تاریک می باشد. کنترل تسلیحاتی ایران و به خصوص منع فروش جنگ افزار به این کشور، حاکی از تردید غرب در مهار کردن ایران می باشد. با این حال اما شواهدی در دست هستند که زمینه سازی های اصلی خوش بینی اوباما به آینده توافق را شکل می دهند:

۱- در ایران ساختار نظام بر اساس "حفظ نظام از اوجب واجبات است" بنا نهاده شده است. بنابر این، حفظ نظام بر استقلال و آزادی و دمکراسی مقدم می باشد که در نتیجه اجازه زیر سلطه رفتن را به آن می دهد. در عراق و سوریه، اُپوزیسیون مستقل و آزاد قوی وجود ندارند. کافی است حاکمان این کشورها را با فشار و ارعاب به تمکین به مفاد توافق نامه واداشت. به علاوه، کنش گران سیاسی و اجتماعی در ایران که بسیار قوی هم هستند، اعتقادی به دمکراسی ندارند، چه رسد به استقلال و آزادی. گروه هائی که جزء نظام حاکم اند و رسانه های جهانی سعی دارند به نام اپوزیسیون ایران جا اندازند، یعنی اصلاح طلبان و ملی مذهبی ها و بخشی از اصول گرایان که خارج حاکمیت هستند، در کل هر زمان که ولی فقیه تصمیم بگیرد، حاضرند در نمایش انتخاباتی ای که بوئی از دمکراسی نبرده است شرکت کنند. این کنشگران با استقلال و آزادی که زیر بنای حاکمیت مردم است فرسنگ ها فاصله دارند، و بر عکس آن، با نظام موجود یعنی استبداد، قرابت و این همانی دارند، بنابراین نمی توانند خطری برای توافق داشته باشند. چنین کشورهائی در بینش سلطه گری، کشورهای با ثباتی هستند.
 
۲- خصومت بین عربستان سعودی و اسرائیل با ایران، خصومتی ریشه ای است که می توان با کم ترین هزینه، هر لحظه که لازم باشد، تنش میان آن ها را بالا یا پائین آورد. این خصومت و تنش، وابستگی دراز مدت اعراب و اسرائیل را به یک دیگر تضمین خواهد کرد. در واقع خصومت بین اسرائیل و مسلمانان، به خصومت بین ایران و اسرائیل و اعراب کاهش می یابد و تثبیت اسرائیل در منطقه حاصل می شود و کمک های مالی آمریکا به اسرائیل هم کاهش می یابند.

۳- وابستگی اقتصاد مصرفی و سرویس هر دو بلوک به غرب، با وجود حاکمیت های استبدادی حاکم بر آن ها که اجازه چشم اندازی در جهت تغییر ساختار موجود اقتصادی نمی دهد، ضامن استمرار روابط سلطه می باشد که خود این امر، ضامن معتبری برای اجرای توافق به حساب می آید. بنابر این، رابطه سلطه گر- زیرسلطه، ستون اصلی نگه دارندۀ توافق می باشد. به بیان دیگر، این کشورها باید در اقتصاد جهانی زیر سلطه و مصرفی ادغام شوند. در عمل، نظام موجود در ایران، از نظر سیاست اقتصادی مصرفی و وجود فساد فراگیر، کمترین تردیدی برای ابر قدرت آمریکا در جهت تمایلِ ماندنِ در زیر سلطه بر جای نگذاشته است. چنانچه شعارهای مرگ بر آمریکا را کنار بگذاریم و به عمل بنگریم، ایران امروز بهترین نمونه از یک بازار مصرفی زیرسلطه برای آمریکا می باشد. بنابراین، موقعیت ضعیف و وابسته ایران، خود ضمانتی می باشد برای اجرای توافق.

ضعف های توافق که تهدیدهای ابرقدرت ها را می توانند بی محل و آن را منجر به شکست گردانند:

یک اختلاف فاحش میان دو بلوک ایران و بلوک اعراب و اسرائیل وجود دارد که از اهمیت زیادی برخوردار می باشد. دو کشور عراق و سوریه با وجود بحران های عدیده ای که در آن گرفتارند، در موجودیت خویش ثبات دارند. چندین سال است که رسانه های غربی از سقوط قریب الوقوع بشار اسد می نویسند و می گویند، اما در عمل، اکثریت قاطع مردم سوریه هر چند با اسد مخالف باشند، اما برای ثبات کشور در برابر چند صد هزار نفر مسلحی که از خارج ارتزاق می کنند، ایستادگی کرده اند. اما دیگر کشورهای عربی هم پیمان اسرائیل که عربستان و مصر باشند، در ظاهر دارای حاکمیت های مقتدر و از ثبات برخورداند. اما مردم آن کشورها هنوز فرصت این را نیافته اند تا در حاکمیت خویش سهم خواهی کنند. یکی از دلائل امتناع اسرائیل از پذیرش توافق همین واقعیت است که هیچ قدرتی نمی تواند با اراده یک ملت درگیر شود. اسرائیل خوب می داند که قریب هفتاد سال با پایمال کردن حقوق فلسطینیان، کینه و نفرتی در دل مردم منطقه کاشته است که با هم پیمانی با دولت های دست نشانده عربی، موقعیت آنها را ضعیف تر کرده و سقوط شان را نزدیک تر می کند.

درست است که در ایران کنش گران عمده سیاسی و مدنی اعتقادی به دمکراسی و استقلال وآزادی از خود نشان نمی دهند، اما ملت ایران که می تواند الگوئی برای مردم عراق و سوریه باشد، چه در انقلاب های پیشین و به خصوص در آخرین انقلاب، پیوند خودش را با استقلال و آزادی به روشنی نشان داده است. بنابراین، ایجاد کمترین رابطه میان مردم و جریان اندک استقلال و آزادی که انقلاب ۵۷ را به بار آورد، می تواند مجازات های مندرج در توافق نامه را با یک جنبش عمومی بی محل گردانده و این کشورها را از بند سلطه گری داخلی و خارجی رها سازد.