علی شفیعی; زمان روانشناسی و اثربخشی آن بر رشد ( بخش دوم )
اثر تصور از ابعاد زمان بر روانشناسی انسان:
در انواع گوناگون مکاتب درمان روانی ( آلمانیpsychotherapeutischen Schulen ، انگلیسی psychothrapeutic schools ) در مورد تأثیر درک از ابعاد مختلف زمان بر روانشناسی انسان، و تأثیر آن بر سالم و یا ناسالم بودن روان، اختلاف نظرهای عمده ای وجود دارند. بعضی از این مکاتب تسلط بیش از اندازه گذشته بر زمان حال و آینده را موجب اختلال روانی میدانند. بعضی دیگر سلطه بیش از حد زمان حال بر آینده را موجب پیدایش بیماری روانی میشمارند. و دسته ای دیگر توجه بیش از اندازه به آینده، بدون در نظر گرفتن گذشته و حال را در ایجاد روان پریشی مؤثر میدانند.
برای مثال در مکتب روان تحلیلی ( آلمانی Psychoanalyse، انگلیسی psychoanalysis ) که مبتکر آن زیگموند فروید بود، بیشترین اهمیت را به گذشته فرد، خاصه دوران طفولیت و تجاربی که کودک در آن دوره از زندگی خویش میکند، میدهند. جانبداران این مکتب معتقدند که تجارب دوران کودکی بخصوص تا سن پنج سالگی، نقش عمده ای در سالم و یا ناسالم بودن روانشناسی انسان ایفا میکند.
حال آنکه نزد جانبداران روانشناسی فردی ( آلمانی Individualpsychologie، انگلیسی individualpychology ) که مبتکر آن آلفرد آدلر Alfred Adler بود، توجه به آینده با در نظر گرفتن تجارب گذشته و فعال کردن زمان حال نقش عمده ای در جهت بهبود روان انسان دارد.
بنابر نظر جانبداران این مکتب، انسان در دوران کودکی و جوانی خویش تجارب زیادی کسب میکند. او قادر است این تجارب را در طراحی آینده خویش بکار برد و آینده ای دلخواه خویش بسازد. از دید جانبداران مکتب روانشناسی فردی، انسانی که آینده خویش را خود میسازد، بطور حتم فردی آزاد و مستقل است. در واقع انسان زمانی آزاد و مستقل زندگی میکند، که خود معمار آینده خویش باشد.
در اینصورت نباید گذشته بر آینده تسلط بیش از حد داشته باشد. چرا که هر انسانی میداند که گذشته امری انجام یافته، ثابت و غیر قابل تغییر است. انسان میتواند بوسیله برداشتها و تجارب خویش از گذشته، بعلاوه تجاربی که در حال حاضر میکند، زندگی خویش را در زمان حال فعال و خلاق کند تا سازنده سرنوشت خویش در آینده گردد. چرا که انسان در زمان حال هر وقت که خواست، میتواند طرحی نو برای آینده خویش بریزد.
در شیوه درمانی طراحی ( آلمانی Gestalttherapie انگلیسی gestalttherapy ) روان درمانگران این مکتب بیشترین بها را به زمان « حالا و اینجا « میدهند. جانبداران این مکتب اینطور استدلال میکنند: زندگی که تا بحال کرده ایم و حیاتی که در حال حاضر تجربه میکنیم، بر گذشته ای که گذشته است، و آینده ای که هنوز معلوم نیست، چگونه خواهد شد، اولویت دارد.
چرا که گذشته و آینده، هر دو تنها در تصورات ما وجود دارند. درصورتی که زمان حال، همین حالا و همین جا، هم گذشته و هم حال را در بر دارد. بنابراین اثری بسیار سازنده برای بنای آینده ما دارد.
حال در هر شیوه ای از روان درمانگری با در نظر گرفتن این تفاوتها در برداشت تصور انسان از ابعاد زمان، میتوان سلامت و یا عدم سالم بودن روان انسان را درک کرد و بر آن واقف گشت. در اینصورت یکی از کارهای مهم و اساسی هر روان درمانگری توجه به درک بیمار روانی از ابعاد زمان زندگی خویش است.
برای مثال سلطه سنگین گذشته بر حال و آینده، موجب بیماری روانی میگردد. چرا که زمان حال را بی اثر میکند. به زمان حال نیز بیش از اندازه اهمیت دادن و آنرا از گذشته و آینده جدا کردن، سبب روان پریشی میشود. در مورد بیش از حد بها دادن به آینده، بدون در نظر گرفتن گذشته و حال، همین امر معتبر است. چرا که با اینکار گذشته و حال بدست فراموشی سپرده میشود. در نتیجه سبب نادیده گرفتن تجارب زندگی خویش گشته و ایجاد اختلال روانی میکند.
در یک کلام انسان رها از روان پریشی پیوستگی زمان گذشته با حال، و حال با آینده را در نظر میگیرد. بنی صدر معتقد بود:
« گذشته سرمایه است. سرمایه ای که در زمان حال برای ساختن آینده ای بهتر از گذشته و حال، بایستی بکار گرفته شود. »
در مورد امور بالا من سه مثال از سه بیماری روان پریشی بسیار متداول، چه نزد هموطنان خود در درون و برون ایران، و خواه در دیگر جوامع انسانی میآورم. این سه بیماری روانی عبارتند از:
الف. ترس بیمار گونه ( آلمانیAngstneurose انگلیسی anxiety neurosis )
ب. افسردگی و کزکردگی ( دپرسیون )
ج. اعتیاد، در انواع گوناگون آن.
الف. ترس بیمارگونه:
ترس یکی از متداول ترین بیماری روانی است که حتی انسانهای سالم نیز بعضی مواقع دچار آن میشوند. البته ترس بیمارگونه ترسی فلج کننده است. چرا که زندگی کردن بطور عادی و معمولی را برای انسان مبتلا به آن بشدت دشوار و دردناک میکند. برای مثال انسانی که دچار ترس بیمار گونه است، گاهی مواقع حتی جرأت بیرون آمدن از خانه خویش را ندارد. چون که هراس دارد، اتفاقی ناگوار برای او رخ دهد. علت این امر اینستکه فرد مبتلا به ترس بیمارگونه، مواجه شدن با خطری خیالی را ابتدا در ذهن و روان خویش صحنه سازی میکند.
روانشناسان و روان درمانگران آشنا با ترس بیمارگونه معتقدند، از جنبه روانشناسی ترس یکی از علائم بسیار بارز، ضعف نفس یا خود ناتوان است. جانبداران مکتب روان تحلیلی این نظر را دارند که « من » انسانی که میترسد، بشدت ضعیف است. روان درمانگر بایستی تلاش کند، « من » فرد بیمار را، البته با کمک خود او، قوی و توانا کند. چون ترس اشکال بسیار گوناگونی میتواند بخود گیرد که یکی از بارزترین اشکال آن، ترس از روبرو شدن با واقعیتها است.
حال اگر زمان را نزد بیماری که مبتلا به ترس است، با دقت مورد پژوهش قرار دهیم، خواهیم دید که او میان گذشته، حال و آینده بشدت جدایی برقرار میکند. بدین صورت که زمان گذشته در ذهن او اصلا هیچ نقشی در حال و آینده ایفا نمیکند. او زمان گذشته را از حال و حال را از آینده جدا و پیوستگی میان آنها را نفی میکند.
با اینکار انسان مبتلا به ترس یکی از مهمترین پایه های اساسی زندگی و توانائیهای عمل خویش را ـ که تجارب گذشته او است ـ از خود میگیرد. فرد بیمار تنها در آینده، آنهم آینده ای بشدت تهدید آمیز و خطرناک، زندگی میکند. زمان حال خود را نیز بخاطر ترسی که بر روح و روان او چیره گشته است، خالی از کار و فعالیت و بیش از هر چیز، فاقد روابط احساسی با دیگر انسانها میکند. بهمین دلیل نیز آدمی که مبتلا به ترس بیمارگونه است، معمولا خویشتن را تنها و منزوی میکنند. همین تنهایی و انزوا نیز سبب ترس بیشتر او میگردد.
در اینصورت مداوای ترس بیمار گونه تنها از این طریق ممکن میگردد که انسان ترسو، در ذهن خویش میان سه بعد زمان گذشته، حال و آینده پیوستگی ایجاد کند. او بایستی بر این امر واقف گردد، که زمان حال نتیجه گذشته است. و آینده حاصل فعال کردن زمان حال برای آتیه دلخواه خویش است.
این پیوستگی زمان بایستی در مغز و احساس فرد مبتلا به ترس بیمارگونه حضوری دائمی داشته باشد. روان درمانگر حاذق تلاش میکند، زمان حال را نزد بیمار روانی مبتلا به ترس با ارزش و بهادار کند. بیمار بایستی تمرین کند، بیشترین بها را به زمان حال خویش دهد. تا بدینوسیله شهامت طراحی و برنامه ریزی برای آینده دلخواه خویش را بدست آورد. یعنی صاحب آن توانائی گردد که انسانی دگر شدن را بتواند در تصور آورد.
ب. افسردگی و کزکردگی ( دپرسیون ):
یکی دیگر از بیماریهای روانی بسیار رایج در همه جای جهان، بخصوص در چند دهه گذشته، دپرسیون است. مبتلایان به این بیماری نیز نظری خاص نسبت به ابعاد زمان دارند که تقریبا بسیار شبیه به ترس بیمارگونه است.
اولین دلیل این امر این است که در تمامی بیماریهای روان پریشی ترس نقش عمده ای ایفا میکند. شما هیچ بیمار روانی را پیدا نخواهید کرد، که در وجود او ترس شمایل محوری و مرکزی را نداشته باشد. در واقع ترس محور اصلی همه انواع بیماریهای روانی است.
در بیماری دپرسیون نیز خود ضعیف یا « من » ناتوان بیمار نقش اول را ایفا میکند. حال این خود ضعیف و ناتوان دچار غم و اندوهی فلج کننده میشود، چون ترس زیادی از آینده خویش دارد.
برای مثال « ترس از فقر » در آینده (آلمانیVerarmungsangst ، انگلیسی of fear impoverishment ) سبب ایجاد غم و اندوه شدید در فرد دپرسیو میشود. این امر باعث میگردد که در روان او خشم و پرخاشگری زیادی بوجود آید.
البته جهت و پیکان این خشم و پرخاشگری به سمت و سوی دیگر انسانها نیست، بلکه تنها بسوی خود خویش است. در واقع دپرسیون چیزی جز خشونت نیست. خشونتی که جهت و هدف آن خود شخص بیمار است.
بهمین دلیل نیز گلایه از وضعیت زندگی و روزگار خویش سبب میگردد که در روانشناسی بیمار مبتلا به افسردگی و کزکردگی گرایش به آسیب رساندن به خود خویش بوجود آید. حتی تا جایی که افراد مبتلا به دپرسیو خودکشی میکنند.
از جنبه تصور نسبت به زمان در روان فرد دپرسیو بعد زمان گذشته قدرت و سلطه ای بسیار قوی دارد. این گذشته بطور شدیدی به روح و روان فرد دپرسیو چسبیده و او را رها نمیکند. او در گذشته ای بسیار ملال انگیز که غالباً بطور غیر واقعی خود برای خویش ساخته است، زندگی میکند. این امر سبب میگردد که زمان حال او بیرنگ و بی خاصیت شود. علاوه برآنکه زمان آینده نیز در نظر او بسیار سیاه و تاریک، و خالی از هر گونه آمال و آرزویی است.
غالب روانشناسان و روان درمانگران، از جمله نویسنده این سطور، معتقدند که انسانهای دپرسیون « خود ناتوان بینی » غیر واقعی را در نوع تربیت، و آموزش و پروش خویش آموخته است. در واقع دپرسیون بیانگر آموختن ناتوانی و بیچارگی، در نتیجه ناامیدی میگردد.
در واقع احساسات و برداشتهای غلط از واقعیتهای زندگی را، افراد غالباً ابتدا در خانواده خویش می آموزند. وضعیت بد و ناگوار اجتماعی نیز بیشتر سبب تصدیق این خود ناتوان بینی میگردد. مبتکر واژه پر معنای « خود ناتوان بینی » ابوالحسن بنی صدر است. در روان درمانگری سه نوع دپرسیون تشخیص و جدا از یکدیگر درمان میشود: دپرسیون ضعیف، نیمه قوی و قوی و سخت. ولی پایه و اساس بوجود آمدن هر سه نوع دپرسیو خود ناتوان بینی مزمن است.
حال درمان بیماری دپرسیون تنها از طریق بدست آوردن امید برای آینده خویش میسر میشود. از جنبه روانشناسی امید نیز تنها بوسیله هدفدار و هدفمند زندگی کردن، نصیب انسان میشود. در میان روان درمانگران ضرب المثل معروفی وجود دارد به این مضمون:
« تنها از دروازه امید و آرزو و آرمان میتوان مدد رسان روح و روان افراد دپرسیو گشته و آنان را درمان کرد. »
در اینصورت روان درمانگر حاذق تلاش میکند، بیمار مبتلا به دپرسیون را نسبت به آینده خوشبین و امیدوار کند. این امر تنها از طریق فعال و خلاق گشتن فرد مبتلا به دپرسیون در زمان حال میسر میگردد. بایستی در روح و روان بیمار مبتلا به دپرسیون، تصور از زمان آینده ای مطلوب را بیدار و تقویت کرد.
فرد دپرسیو اگر برای زمان حال خویش ارزش در خوری پیدا کند، قادر میگردد زمان حال خویش را فعال و خلاق برای ساختن آینده ای خوب و دلخواه کند. با اینکار گذشته ملال انگیز غالباً غیر واقعی، سلطه سنگین خود بر حال و آینده او را از دست میدهد. بدینوسیله فرد مبتلا به دپرسیون سلامت روح و روان خویش را باز می یابد.
ج. اعتیاد، در انواع گوناگون آن:
یکی از بیماریهای روانی که لحظه حال را بر گذشته و آینده مسلط میکند، اعتیاد است. در روان و ذهن آدمی که معتاد است، گذشته و آینده بکلی ناپدید میشوند و جای آنها را زمان حال میگیرد. « دم را غنیمت شمردن » توجیهی است که در ذهن آدم معتاد، حضور دائمی دارد. بدین معنی که او گذشته و آینده را بدست فراموشی میسپارد.
در واقع حالت روانی نشئه گی، زندگی کردن در « همین جا و همین حالا » است.
انواع متعدد اعتیاد ها همگی ناشی از بی توجهی به گذشته و آینده هستند. بهمین دلیل نیز انسان معتاد هیچگونه راهکاری که بتواند، گذشته خویش را درک و آنرا تبدیل به « سرمایه » ( قول بنی صدر ) برای آینده کند، ندارد.
مکانیزم روانشناختی اعتیاد ضمانت برای رسیدن فوری به مقصود خویش در همین حالا و همین جا است. ارضاء گشتن و لذت بردن معتادان که در زمان حال صورت میگیرد، بنای آینده آنان را ویران میکند. چرا که سرمایه گذشته بدست فراموشی سپرده میشود و لحظه کنونی با ارزش میگردد. این امر سبب فراموش گشتن دیروز و فردا خواهد گشت. طوریکه زمان حال و لحظه کنونی برای فرد معتاد چنان مهم میشود که او پیوستگی زمان گذشته با حال و حال با آینده را از یاد میبرد.
راه درمان و علاج بیمار روانی اعتیاد این است که گذشته و آینده هر دو در ذهن و روان فرد بیمار ارزش پیدا کنند. برای مثال فردی که معتاد به الکل است و مدتی کوتاه و یا دراز، بدون استعمال الکل در گذشته سپری کرده است. این زمان را روان درمانگر حاذق برای او با ارزش میکند. چرا که او توانسته در این زمان هر چقدر کوتاه، بطور واقعی و سالم زندگی کند. او باید نسبت به این زمان رهایی از اعتیاد، احساس غرور و افتخار کند. اگر او به این احساس که در گذشته برایش میسر گردیده، بها دهد، بطور حتم فکر آینده ای مطلوب که رها از مصرف الکل باشد، در او پیدا خواهد گشت.