وضعیت سنجی سی‌صد و دوازدهم: سیاست امریکا، ایرانِ ضعیف است؟

wazyatsanji312a     در زمستان ۵۹، در گزارش های روزانه، رئیس جمهوری، اظهارات بگین در کنست را نقل کرده ‌است: انقلاب ایران، بیشتر از همه، به زیان اسرائیل است. ما نباید بگذاریم مسئولان جدید ایران در هیچ کاری موفق بشوند. باید در درون، ایرانیان را به جان هم بیاندازیم و اگر کافی نشد، از بیرون، برایشان مشکل و حتی جنگ ایجاد کنیم. طرفه این‌که، پیش از آن، نوار گفتگوهای حسن آیت بدست آمد و انتشار یافت. او نیز گفته بود نباید بگذاریم بنی‌ صدر در هیچ کاری موفق بگردد. ربط میان دو سخن همسان، واضح است: بین مأموران کودتا بر ضد انقلاب که در کار بازسازی استبداد وابسته بودند و قدرتهای جهانی و منطقه‌ای، همسویی و همکاری وجود داشت.
 
     با توجه به این امر که عراق با اتکاء به حمایت امریکا و رژیم های کشورهای منطقه به ایران قشون کشید، بنی‌ صدر بطور پیگیر، توضیح می‌ داد که سیاست امریکا در ایران تغییر کرده ‌است و حالا خواهان ایران ضعیف است. در واقع، خواهان کشورهای ضعیف و قابل تجزیه و تجزیه شده است. راهکار، بیرون آمدن از ساختار منطقه ‌ای و جهانی و نه ماندن در آن است. راهکا‌ر، اجرای برنامۀ استقلال و آزادی است، راهکار تحول از پایین، به یمن حقوند شدن ایرانیان است، راهکار، فعال‌ کردن استعداد آفرینندگی شهروندان ایران، بنابراین، برخورداری آنها از استقلال و آزادی و افزودن بر امکان ها و توزیع عادلانه امکان ها است تا که ایرانیان، خودانگیخته بگردند و بمثابۀ مجموعه استعدادها فعال شوند، راهکار، از بین بردن کاستی ‌ها و وابستگی‌ ها است که به سلطه‌ گر امکان پیش‌ بردن سیاست خویش در ایران را می ‌دهد، راهکار، باز و تحول ‌پذیر کردن نظام اجتماعی است. هشدارهای همه روزه او در آن ایام، همچنان که مطالعه او در باره ایجاد «تعادل ضعف‌ ها» در منطقه که سیاست امریکا در خاورمیانه، از آن روز به بعد شد، استمرار جست:
 
❋ طی ۴۰ سال سیاست امریکا و دستیار منطقه ‌ای آن، ضعیف گرداندان ایران و کشورهای منطقه بوده ‌است و رژیم های استبدادی وابسته، از جمله رژیم ولایت مطلقه فقیه، دستیار این سیاست بوده ‌اند:
 
     تجاوز قوای صدام به ایران، به دنبال گروگان‌ گیری، با چراغ سبز امریکا انجام گرفت. زود معلوم شد که امریکا و انگلستان و اسرائیل را سیاستی دگر آمده ‌است و آن ضعیف کردن دو کشور در جنگ، از راه طولانی کردنِ جنگ است. در باره این سیاست، از همان زمان بدین‌ سو، بطور مرتب، مطالعه و هشدار داده شده‌ است. آیا رژیم ولایت مطلقه فقیه می ‌تواند بگوید از آن هشدارها و مطالعه‌ ها، هیچ نشنیده و نخوانده‌ است و هیچگاه از این سیاست آگاه نشده و سخنان آلن کلارک، وزیر دفاع انگلستان در حکومت تاچر در دادگاه را هم نشنیده است؟ نشنیده‌ است که او، در دادگاه، می‌ گفت: جنگ ایران و عراق در سود انگلستان و غرب بود، ما اسباب ایجاد و ادامه ‌اش را فراهم کردیم؟
 
     نمی ‌تواند بگوید، زیرا هم بر زبان خمینی و هم بر زبان جانشین او جاری شده ‌است که سیاست امریکا، تضعیف ایران است؛ و ایران بطور مداوم تضعیف شده ‌است؛ زیرا سرزمین ایران بیابان شده‌است، منابع نفت و گاز ایران هم صادر و مصرف و هم نفله شده ‌است (بخاطر در اختیار نبودن تکنولوﮊی ضرور)، استعدادها از ایران رفته ‌اند و می ‌روند، سرمایه ‌ها از ایران می ‌گریزند و بر جمعیت زیر خط فقر مرتب افزوده می ‌شود و با حمله ویروس کرونا به ایران، کشور، گرفتارِ ۱۱ جنگ است. پرسش اساسی این ‌است: رژیمِ آگاه از سیاست امریکا، چرا مجری سیاستِ امریکا در ایران و منطقه شده ‌است؟ با آنکه روزانه، مطالعه و به استناد مطالعه، هشدار داده شده ‌است که نباید در تله‌ ها افتاد، رژیم ولایت مطلقه فقیه، آگاهانانه، کشور را در تله ‌های (= بحران شدید و فلج کننده) گروگانگیری و تحریم اقتصادی و جنگ ۸ ساله و بحران اتمی و جنگ های دهگانه انداخته ‌است؟
 
     وقتی نتیجۀ گروگانگیری را مشاهده کرد، چرا پیروزی در جنگ را در خرداد ۶۰ از مردم ایران و نیروهای مسلح دزدید و جنگ را تا سرکشیدن جام زهر و از توان انداختن ایران ادامه داد؟ چرا پس از آن، تغییر رویه نداد و ایران را گرفتار بحران اتمی و سپس جنگ های دهگانه کرد؟ هرگاه رژیم استقلال داشت و در اتخاذ راهکار، آزاد بود، چگونه ممکن بود به مدت ۴۰ سال، آلت فعل سیاست تضعیف کشور بماند؟ این امر که ضعف را با پوشش «ابرقدرت منطقه» می ‌پوشاند، دلیل که بطور مداوم می ‌داند که دارد نقش آلت فعل تضعیف ایران و کشورهای منطقه را بازی می ‌کند. می ‌داند که بسیار بیشتر از رژیم شاه، ایران را وارد ساختار منطقه ‌ای و جهانی سلطه‌گر- زیرسلطه، کرده ‌است.
 
     چهار دهه است ایران و دیگر کشورهای منطقه، ضعیف می ‌شوند. تا زمانی، ترکیه خود را در تله نمی ‌انداخت. چند سالی است که می‌ خواهد قدرت منطقه‌ ای بگردد. به گمانش، کشورهای منطقه ضعیف شده ‌اند، و امریکا هم که سیاست تضعیف این کشورها را رویه کرده ‌است، نمی ‌تواند خلائی را که خود ایجاد کرده‌ است، پرکند. پس ترکیه می ‌تواند خلاء را پر کند و قدرت منطقه بگردد. هرگاه به این سیاست ادامه بدهد و ضعیف بگردد، دیگر نمی ‌تواند بگوید بمثابۀ آلت فعل عمل نکرده ‌است. بنابراین رژیم های منطقه نمی ‌توانند بگویند در طول این مدت، نا آگاهانه نقش آلت را بازی کرده و عاملِ تضعیف کشورهای خود، با جنگ های ویرانگر‌ و تخریب و صدور نیروهای محرکه شده ‌اند. اما کدام جبرها مجبورشان کرده‌ است که آلت فعل تضعیف کشورهای خود بگردند؟
 
                                               wazyatsanji312
❋ جبرها که رژیم ولایت مطلقه فقیه و استبدادهای وابسته دیگر را وادار به تخریب و تضعیف ایران و دیگر کشورهای منطقه کرده ‌اند:
 
۱. جبر نخستین ساختار استبدادی رژیم ها است. ساختار منطقه‌ ای و جهانی که رژیم ها، در آن، عمل می ‌کنند، با ساختار استبدادیِ وابسته سازگار است. بدین ‌خاطر بود که هشدار اولِ بنی‌ صدر، هشدار نسبت به ضرورت تغییر ساختار دولت و خارج شدن از ساختار منطقه‌ ای و جهانی بود. غیر از برنامۀ عمل که در جریان انتخابات ریاست جمهوری به تصویب جمهور مردم رساند، در کارنامه نیز، روزانه، دو کار را با هم انجام می ‌داد: ارائۀ راهکا‌ر ایجاد دولت حقوقمدار بر پایۀ استقلال و آزادی، و آشکار کردنِ کارِ دست ‌اندرکاران بازسازی کنندۀ دولت استبدادی و به ضرورت وابسته. گروگان‌ گیری و جنگ و تمایل خمینی به قدرت، کودتاچیان را به بازسازی استبداد وابسته، توانا کرد. از آن پس، بطور مداوم، رژیم استبدادی ‌تر، بنابراین، وابسته ‌‌تر و در ساختار منطقه ‌ای و جهانی بیشتر ادغام شده ‌است. هرگاه هشدارها شنیده می ‌شدند و گرایش هایی که تصرف قدرت را هدف کرده بودند، تحقیق او را می ‌خواندند و در می ‌یافتند که دو ابر قدرت آن زمان، دیگر توانا به انبساط نیستند و گرفتار جبرِ انقباض شده ‌اند، بنابراین، هر کشوری که قوت بجوید، از سلطۀ آنها بیرون می ‌رود، دست کم، مانعِ بنای دولت و اقتصاد بر پایۀ استقلال و آزادی، نمی ‌شدند، بدیهی است ایران گرفتار این جبر نمی‌ شد و دولت آن، آلت فعل تضعیف کشور نمی ‌گشت.
 
۲. انقلاب فرصتی پدید آورده بود برای تبدیل اقتصاد رانت و مصرف محور، به اقتصاد تولید محور. وضعیت سنجی ۳۱۱ توضیح می ‌دهد چسان بازسازی استبداد وابسته با بازسازی اقتصاد مصرف و رانت محور همراه شد. اقتصادِ تمامی کشورهای منطقه، به استثنای ترکیه، اقتصاد رانت و مصرف محور است. اقتصاد ترکیه نیز ضعف ‌های خود را دارد.
 
     در کارنامه، روزانه به مردم ایران و به خمینی و دیگر دست ‌اندرکاران توضیح داده می‌ شود، چرا اقتصاد تولید محور بر پایۀ استقلال و آزادی، با دولت استبدادی سازگار نیست، و چرا دولت استبدادی، با مصرف و رانت محور کردن اقتصاد، خود و کشور را در موضع زیرسلطه قرار می ‌دهد و تضعیف می ‌کند. بطور مداوم، پویایی‌ های نظام سلطه ‌گر- زیرسلطه، خاطر نشان شده ‌است. پس اگر باوجود راه، استبدادیان به بیراهه رفته و اقتصاد رانت و مصرف محور را بازساخته ‌اند، بدین ‌خاطر بوده ‌است که خویشتن را بندۀ قدرتمداری و جبر بازسازی دولت استبدادی، بنابراین، بریدن از مردم و قرارگرفتن در برابر مردم، کرده ‌اند:
 
۳. جبر تک پایه شدن دولت استبدادی که ناگزیرش می‌ کند، پایۀ دیگری، با جا انداختن خود در ساختار منطقه ‌ای و جهانی، پیدا کند. می ‌دانیم که در خرداد ۱۳۶۰، رویارویی دو جریان به مرحلۀ تعیین کننده ‌‌ای رسید و خمینی گفت: ۳۵ میلیون بگویند بله، من می‌ گویم نه. او اندیشۀ راهنمایش را نیز، در ولایت مطلقۀ فقیه از خود بیگانه کرد. از امرهای واقع مستمر، یکی این شد که در طول ۴۰ سال، رژیم با جنبش ‌های مخالفت ‌آمیز مردم ایران روبرو است و بدون استثناء، آنها را سرکوب خونین کرده ‌است؛ در طول این مدت، ماشین اعدام رژیم، هیچگاه از کار نیفتاده ‌است. ناگزیر کردن فرار مغزها و ساز و کار تقسیم به دو، سبب شده ‌است استعدادها جای خود را به آلت ‌های مجری دستور، بسپرند.
 
     بدین ‌قرار، رژیم، بهمان اندازه که تکیه ‌گاه اجتماعی خود را از دست داده، قدرت خارجی را بیشتر محور سیاست داخلی و خارجی خود کرده و بیشتر خود را در ساختار منطقه ‌ای و جهانی، جا انداخته‌ است. این جبر است که توضیح می ‌دهد، چرا رژیم بیشتر از قدرت های سلطه ‌جو، به بحران‌ ها نیازدارد و بیشتر از دلخواه آنها، عامل ضعیف کردن کشور است.
 
۴. جبر چهارم، وجود موانعِ اجتماعیِ استبداد‌گری است. رژیم شاه، استبدادی بود، اما انقلاب می‌ گوید که نیروهای عظیمی، استبداد آن را محدود می‌ کردند و سرانجام بدان پایان بخشیدند. اما انقلاب کنندگان، هرگاه به راه متحقق کردن هدف های انقلاب نروند و به کارِ بنای دولت حقوقمدار و نظام اجتماعی باز، به معنای حقوند گشتنِ شهروندان و تنظیم حقوق آنها، توسط حقوق، نروند، به سخن دیگر، اگر تحول از پایین انجام نگیرد و چرخ انقلاب از حرکت باز ایستد، استبداد وابسته با تغییر رأس، بازسازی می ‌شود. روشن سخن اینکه‌، اگر هرم اجتماعی– نظام‌ های اجتماعی، خاصه آنها که در موضع زیرسلطه هستند و دولت و نهادهاشان قدرت محور اند، شکل هرمی دارند – را به کوه برف مانند بپنداریم و آفتابِ انقلاب، تابش کوتاه مدت داشته باشد و تنها رأس را آب کند، با غروب آفتاب، رأس جدید ساخته می‌ شود؛ و اگر، تابش آفتابِ انقلاب، طولانی مدت باشد و به پایه تا رأس هرم بتابد، کوه برف آب می ‌شود و هرم اجتماعی، جای خود را به نظام اجتماعی می ‌دهد که چون آبی حیات بخش، هم سطح می‌ شود. در این نظام، برخورداری شهروندان از حقوق و تنظیم رابطه ‌ها با حقوق، ممکن می ‌شود.
 
     بدین ‌خاطر بود که جلوگیری از تحول از «پایین»، بخصوص جلوگیری از منزلت (= استقلال و آزادی پیداکردن و حقوند شدن) زن، کار اصلی بازسازی کنندگان استبداد به رهبری خمینی شد. کارنامه، تحقیق جامعی است که نسل انقلاب و همه نسل هایی که از پس آن آمده‌ اند و خواهند آمد را از روش ‌های استبدادیان در جلوگیری از تحول از «پایین» آگاه می ‌کند و راهکارهای این تحول را نیز در اختیار او می ‌گذارد. نسلی که بدین‌ سان آگاه می‌ شود، در می ‌یابد چرا انقلاب و اندیشۀ راهنمای انقلاب، قربانیان اول استبداد جدید هستند و چرا استبداد جدید، ظرفیت تخریبی بسیار بیشتری دارد. ظرفیت تخریبی بیشترش، بدین ‌خاطر است که سد کنندگان استبداد پیشین، اینک خود صاحب دولت می‌ شوند و هرگاه تحول از «پایین» انجام نگیرد و آفتابِ انقلاب غروب کند، استبداد جدید با مقاومت بسیار کمتری روبرو می‌ شود. بدین‌ خاطر است که نباید گذاشت آفتابِ انقلاب غروب کند، و نباید گذاشت اندیشۀ راهنمایِ انقلاب از خود بیگانه شود، و نباید گذاشت اصول راهنمای انقلاب، بلا اجرا بمانند:
 
۵. در کارنامه می ‌خوانیم: تحقیق کنندگان در بارۀ انقلاب به این نتیجه رسیده ‌اند که هر انقلابی، سه مرحله دارد، مرحلۀ پیروزی، مرحلۀ هرج و مرج، و مرحلۀ استبداد. بنی ‌صدر در نقدِ این نتیجه، توضیح می‌ دهد که دو مرحلۀ هرج و مرج و استبداد، جبری نیستند و انقلاب هایی نیز هستند که مرحلۀ دوم، مرحلۀ تغییر نظام، و مرحلۀ سوم، مرحلۀ استقرار نظامی اجتماعی شده است که در آن، شهروندان منزلت جسته ‌اند. انقلاب ایران می‌ توانست از این انقلاب ‌ها و کامل ‌تر آنها نیز بگردد. اما جبر ناشی از بلا اجرا گذاردن اصول راهنمای انقلاب– که در کارنامه، مرتب نسبت به پیا‌مد آن که بازسازی استبداد است، هشدار داده می ‌شود- و جبر ناشی از جانشین کردن اسلام بمثابۀ بیان استقلال و آزادی با اسلام تکلیف‌ مدار که جعل ولایت مطلقه فقیه– که از خود بیگانگی آن را کامل کرد، بخصوص که نهاد روحانیت با فعل ‌پذیری به آن تن داد-، کار را به جایی رساند که در مجلس شورای قلابی اول، از دوازده جرمی که برای بنی‌ صدر شمردند، مخالفت با ولایت فقیه و جانبداری از حقوق انسان و دموکراسی و ملی ‌گرایی به شیوۀ مصدق، مهم ‌ترین آنها شد. یعنی اینکه‌ استقلال و آزادی که دو اصل راهنمای انقلاب بودند، اینک، جانبداری از آنها، در آن مجلس، جرم شناخته می‌ شد.
 
     این واقعیت که گرایش های سیاسی و نهاد روحانیت، در طول ۴۰ سال، تا امروز نسبت به «جرائم دوازده ‌گانه» بنی ‌صدر سکوت کرده ‌اند، و گرایش هایی، بجای قدرت و کارگزاران آن، به اندیشۀ راهنما و انقلاب، «هجوم تبلیغاتی» آورده ‌اند، گویای این واقعیت است که همچنان جانبدار تحول «از بالا» هستند و قدرت را هدف مبارزه می ‌شناسند و آماده نیستند با وجدان به حقوق پنج‌گانه و گشودن طرزفکرهای خود به روی این حقوق، خویشتن را از جبرها برهند و جامعۀ خویش را آمادۀ تغییری بکنند که هرگاه بنابر ادامۀ حیات باشد، اجتناب‌ ناپذیر است.
 
     بر عهدۀ نیروهای محرکۀ جامعه، دانشگاهیان، دانشجویان، معلمان و زنان، جمعیت درس خواندۀ ایران است که بدانند، رژیم در بندِ این جبرها، بیشتر از امریکا و دستیار منطقه ‌ایش، در ستاندنِ رمقِ حیات از جامعۀ ایران، مُصرّ است. اگر بخواهیم ایران بماند، این رژیم و نظام اجتماعی ایران است که باید تغییر کند؛ و تغییر با وجدان به حقوق و استعدادهای خویش و عمل به حقوق و فعال شدن، آغاز می ‌گیرد.