وضعیت سنجی سیصد‌ و بیستم: دوران انقباض؟

wazyatsanji320a    مشخصه اول جهان امروز، سرعت گرفتن جریان انقباض امریکا بمثابۀ «تنها ابر قدرت» و ورود آن به مرحلۀ انحلال است. این مشخصه با مشخصۀ دومی همراه است و آن ورود چین به مرحلۀ انبساط است. در مناطق مختلف نیز کشورهایی سعی می ‌کنند خلاء را پر کنند:
 
❋ شتاب ‌گرفتن امریکا در ورود به مرحلۀ انحلال، بمثابۀ تنها ابر قدرت، و خلاء ‌ها که کشورهایی تقلا می ‌کنند پر کنند:
 
     این امر که امریکا بر سر تحریم تسلیحاتی ایران، در شورای امنیت، تنها شد، تنها نشانه نیست. رویارویی با اروپا و روسیه و چین و شماری از کشورهای امریکای لاتین نیز هست. وضعیتی که امریکا در عراق و افغانستان پیدا کرده نیز هست. ناتوانی امریکا از تثبیت وضعیت در عراق و افغانستان، با ناتوانی این قدرت، بعلاوه با ناتوانی اروپا، از تثبیت وضعیت در لیبی بعد از سقوط رژیم قذافی همراه است. خلائی که این دو ایجاد کرده ‌اند، برای روسیه و ترکیه و مصر و دولت سعودی، برای حضور در لیبی، فرصت ایجاد کرده‌ است. وضعیت از دست رفتۀ لبنان، نمایانگر خلائی است که غرب ایجاد کرده‌ است. در لبنان، تکیۀ حزب الله به ایران است، و گروه ‌های مسیحی به اروپا و تا حدودی اسرائیل، و گروه ‌های سنی به دولت سعودی و شیخ ‌های خلیج فارس. اسرائیل «خطر ایران» را برای انبساط در سطح منطقه دست ‌آویز کرده ‌است و در این راه می ‌کوشد.
 
     روسیه امکان مالی برای انبساط را ندارد، با وجود این، در پی ایجاد منطقۀ نفوذ در اروپای شرقی و آسیای میانه و ایجاد جای پای محکم در خاورمیانه است. با وجود این، توانایی آنکه به تنهایی خلاء را پرکند، ندارد. در آسیای مرکزی، ایران، هرگاه گرفتار استبدادی تا این اندازه درمانده نبود و اقتصادی نیرومند می‌ داشت، می ‌توانست عامل همگرایی با کشورهای آسیای مرکزی بگردد و منطقۀ صلح و رشد را پدید آورد. اما نه تنها این توان را ندارد، بلکه دستیار روسیه است، برای اینکه‌ با روس ها این منطقه را که همه، رژیم های استبدادی، بنابراین وابسته دارند، منطقۀ نفوذ خود کنند. کوشش امریکا برای اینکه خلاء ناشی از سقوط امپراطوری روسیه را پر کند، بجایی نرسید و ترکیه نیز نتوانست مزاحم روسیه در این منطقه بگردد.
 
     کوشش های ترکیه برای نفوذ در کشورهای عرب ناکام شدند: انقلاب مصر و به ریاست جمهوری رسیدن مرسی– نامزد اخوان ‌المسلمین-، فرصتی برای ترکیه ایجاد کرد. اما ارتش مصر با دریافت پول از دولت عربستان سعودی، کودتا کرد. در حال حاضر ترکیه در سوریه حضور نظامی دارد، اما بعنوان دشمن، و در لیبی، به سود دولت مستقر در تریپولی، عمل می ‌کند.
 
     وضعیت در یمن و سوریه و افغانستان و لیبی، و به میزان بسیار کمتر ‌در عراق، نمایانگر این واقعیت ها است:
 
۱. دولت هایی که خود را در موضع مسلط تصور می ‌کنند، هیچ یک نمی ‌توانند مانعِ حضور رقیبان بگردند و حضور چند رقیب در یک کشور، فاجعه ‌ای دیرپا ببار آورده‌ است که مرتب بدتر می ‌شود؛
 
۲. دستیارانِ داخلیِ دولت های مداخله ‌گر، با گرفتن پول و اسلحه از آنها، سرنوشتِ خود را به حضور دولت های حامی، گره زده ‌اند و راه‌ حل از درون را بسیار مشکل ساخته ‌اند. در مورد لبنان، وزیر خارجۀ فرانسه می ‌گوید، اگر لبنان تن به اصلاح ساختاری ندهد، از میان می ‌رود و کارشناسانی بر این نظر هستند که اسباب جنگ داخلی، آماده ‌تر هستند، تا اسبابِ صلح؛
 
۳. هم دولت های مداخله‌ گر، و هم گروه‌ های دست نشاندۀ آنها، قدرتمدار و قدرت محور هستند، و نه تنها خود را قیم مردم می‌ دانند و مخالفِ تحول از پایین– از راه وجدان به حقوق و روی آوردن به جنبش-، هستند، بلکه مانع اینگونه تحول و حتی هرگونه تحول از داخل هستند؛
 
۴. در منطقه، اسرائیل به کنار، مداخله ‌گر های دیگر، در تعادل ضعف‌ ها هستند، یعنی مرتب یکدیگر را ضعیف ‌تر می‌ کنند. در حقیقت؛
 
۵. غیر از خلائی که انقباضِ امریکا و انحلالِ اروپا بمثابۀ قدرت مسلط ایجاد کرده‌ است، تحمل فقر توسط جامعه ‌های تحت استبدادهای مداخله ‌گر نیز به اینگونه‌ دولت ها، امکان مداخله گری می ‌دهد. و
 
۶. امریکا هنوز نقش قدرت نظامی و تا حدودی مالی از دولت های مداخله ‌گر را دارد و آنها را «دوستان امریکا» می ‌خواند. شماری از آنها، نیاز به کمک مالی ندارند و مشتری ‌های اصلی اسلحۀ امریکایی هستند (دولت های سعودی ها و شیخ ‌های خلیج فارس) و شماری نیاز به کمک مالی و تسلیحاتی دارند (نمونه، مصر). و
 
۷. دولت های مداخله‌ گر، اقتصادهای قوی ندارند و وضعیت اقتصادی آنها، در حالِ پس رفتِ مداوم است. و در درون کشورهای خود، پایگاه اجتماعی شان در انقباض است.
 
    این واقعیت‌ها می ‌گویند، دولت های مداخله ‌گر مرتب نسبت به جامعه‌ های خود خارجی ‌تر می ‌شوند و گرفتار پویاییِ انقباض و انحلال، هستند:
                                        wazyatsanji320
 ❋ پویایی انقباض و انحلال دولت های مداخله ‌گر:
 
     هم ایران، امپراطوری بود و گرفتار پویایی انقباض و انحلال شد، و هم در دوران معاصر، نخست، فرانسه و انگلستان– که آفتاب در امپراطوری آن غروب نمی‌ کرد-، و سپس، اتحاد جماهیر شوروی، گرفتارِ این پویایی شده و بمثابۀ امپراطوری، منحل گشتند. انقباض و انحلال، این ‌سان جریان یافت:
 
۱. توقف انبساط در بیرون از مرزها. افغانستان کشوری است که، در آن، انبساط اتحاد جماهیر شوروی، بمثابۀ یکی از دو ابرقدرت، پایان گرفت؛
 
۲. انقباض، باز هم در بیرون از مرزها: در آنچه به ابرقدرتی مربوط می ‌شود که روسیه (اتحاد جماهیر شوروی) بود، ناگزیر شدنش به خارج ‌کردن قوای خود از افغانستان، و خارج شدنِ کشورهای اروپای شرقی از سلطه اش، پس از آن واقعیت پیدا کرد که از مناطق دورتر از قلمروِ تحت سلطۀ خود، بیرون کشیده بود. نمونۀ کوبا بسیار گویا است. پس از آ‌نکه اتحاد جماهیر شوروی از آن بیرون رفت، امریکا نتوانست خلاء را پر کند. در آنچه به اروپای شرقی مربوط می ‌شود، اروپای غربی از راه وارد کردن کشورهای اروپای شرقی به اتحادیۀ خود، خلاء را با حمایت اقتصادی، تا حدودی، پر کرد؛
 
۳. ضعیف و ضعیف ‌تر شدن جریان نیروهای محرکه از کشورهای وابسته، در نتیجه کسر روزافزون این نیروها. در مورد اتحاد جماهیر شوروی، کاهش دریافتی ‌ها از کشورهای تحت سلطه، کار را به کسر بودجۀ بزرگ رساند، تا آنجا که گرباچف، رئیس جمهوریِ دوران پایانیِ انحلال ابرقدرتی که شوروی بود، از غرب تقاضای وامی ۳۰ میلیارد دلاری کرد. بدین‌ سان، عدم تعادل میان هزینۀ سنگین نگهداری امپراطوری و حفظ موقعیت خود بمثابۀ ابر قدرت و حفظ درآمد حاصل از کشورهای زیرسلطه، امپراطوری را گرفتار انقباض از درون و انحلال کرد:
 
۴. انقباض در درون، بخاطر نابرابریِ تولید با مصرفِ ناشی از افزایش جمعیت، و پرشمار شدن نیازها که فرآورۀ تحول کیفیِ جمعیت است؛
 
۵. انقباض در درون، بخاطر سلطۀ طبقۀ جدید بر جامعۀ روس (اتحاد جماهیر شوروی) که یکی از عوارض آن، گرفتار پویایی فساد و پوسیدگی کردن دولت و حزب حاکم بود. بیزاریِ اکثریت بزرگ از طبقۀ جدید و حزب و دولت، پایگاه اجتماعیِ رژیم را بطور روزافزون، کوچک ‌تر می‌کرد؛
 
۶. انقباض در درون طبقۀ جدید و حزب و دولت، بخاطر گروه ‌بندی ‌های ناسازگار با یکدیگر؛ و
 
۷. فروپاشی حزب و دولت از درون و از دست رفتن انسجام طبقۀ جدید.
 
     وقتی کشوری در موضع زیرسلطه‌ است و در همان ‌حال می ‌خواهد «اقتدار منطقه ‌ای» ایجاد کند، پویایی انقباض و انحلال، زودتر از پایش در می ‌آورد:
 
❋ رژیم ایران گرفتار پویایی انقباض و انحلال است:
 
     با انقلاب، ایران هنوز نیرو های محرکه لازم (دانشمندان و فن‌ دانان و دانش و فن و ...) را برای رشد و یافتنِ اقتصادی تولید محور و نیرومند، نداشت، اما می ‌توانست آنها را تولید کند. هرگاه بر آن می ‌شد که خود را از موضع زیرسلطه، بنابراین، پویایی ‌های نظام سلطه ‌گر – زیرسلطه، برهاند، دولتی حقوقمدار و جامعه ‌ای با نظامِ باز، می ‌یافت. نظامِ باز، نظامی است که، در آن، رابطه‌ ها را حقوق تنظیم می ‌کنند. در این نظام، با شهروندان– به یمن حقوند شدن- و در رابطۀ حق با حق با طبیعت، و در تنظیم رابطه با انیران بر پایۀ استقلال و آزادی، سه سرمایه، نقشی تعیین کننده می ‌یافت: سرمایۀ اجتماعی، بعلاوۀ سرمایۀ طبیعی (طبیعتِ در عمران و مساعدِ رشد انسان)، و سرمایۀ بین ‌المللی ای که انقلاب و تنظیم رابطه ‌ها بر وفق حقوق، ایران را از آن برخوردار می ‌کرد. این سرمایه‌ ها، امکان تولید و بکار گرفتن نیروهای محرکۀ دیگرِ در حد مطلوب را می‌ داد.
 
     اما بازسازی استبداد و گروگانگیری و جنگ و بحران های داخلی و خارجیِ مداوم، ایرانیان را از سرمایه‌ ها محروم کرد و سبب شد که میزان تخریب نیروهای محرکه از میزان تولید آنها مرتب بیشتر بگردد. در حال‌ حاضر، پویاییِ انقباض و انحلال، رژیم را در این وضعیت قرار داده‌ است:
 
۱. سرمایۀ بین ‌المللی حاصل انقلاب و سرنگونی رژیم استبدادی وابسته، و راهنمای جامعه ‌ها شدن در تحول از پایین، با گروگانگیری و جنگ ۸ ساله و ایجاد سازمان ترور و بسط فعالیت های تروریستی و تقدیس خشونت، نه تنها از دست رفت، که جای به ضد سرمایه داد: رویۀ خصمانه در قبال ایران و ورود کلمۀ «آیة الله» به زبان ها، بمثابۀ کسی که الگوی زورباوری و تبهکاری است؛
 
۲. حضور نظامی در کشورهای منطقه، برای پرکردن خلاء و ایجاد «کمر بند سبز»، اینک کشورهایی را که باید این کمربند را تشکیل می ‌دادند، کمربندِ جنگ و مرگ و ویرانی کرده‌ است. بدین ‌سان، انبساطی هنوز حاصل نشده، کار به انقباض کشیده‌ است. توضیح اینکه‌ رژیم ولایت فقیه، در دو کشور لبنان و سوریه، هرگاه قرار بر صلح، بنابراین، راه ‌حل از درون بگردد، ناگزیر است قوای خود را فرابخواند. اگر هم جنگ ادامه پیدا کند، توانایی حفظ قوا را بطور روز افزون از دست می ‌دهد. هم ‌اکنون، صحبت از بازگرداندن سپاه قدس به داخل کشور است؛
 
     در آنچه به عراق مربوط می ‌شود، دو بخش از جمعیت، یعنی بخش سنی و بخش کرد، موافق «اقتدار» رژیم ولایت مطلقه فقیه در عراق نیستند. اما در بخش شیعه نیز، هم به لحاظ وجود حوزۀ دینی نجف، و هم بدین ‌خاطر که دولت عراق استحکام خود را در گرو پایان یافتن حضور مستقیم– حضور نظامی امریکا و ایران و مداخله ‌های نظامی ترکیه در منطقۀ کرد نشینء، و غیر مستقیم– حضور دولت سعودی و شیخ‌ های نفتیء دولت های خارجی می ‌داند، موافق این«اقتدار» در عراق نیستند. از این‌رو، «اقتدار» رژیم در کاهش روزافزون است؛
 
۳. غیر از اینکه تعادل بازرگانی خارجی ایران به زیان ایران منفی است، استعداد ها و سرمایه ‌ها از ایران می ‌گریزند. در نتیجه،
 
۴. بودجه ‌ای که برداشت از تولید داخلی نیست، نیازش با درآمد از محل صدور نیروهای محرکه بیشتر می ‌شود. تحریم ها مانع از برآورده شدن این نیاز گشته‌ است. این ‌است که بودجه، ویران ‌گرِ بزرگ اقتصاد، از راه تحمیلِ اقتصادِ رانت و مصرف محور، و تورم و بیکاری و نیازمندی شدید به هرچه بیشتر صادر کردن ثروت های ملی، شده‌ است؛
 
۵. در درون، بهنگام پیروزی گل برگلوله، سرمایه اجتماعی به حدی رسید که در تاریخ ایران، هیچگاه به آن حد نرسیده بود. در تاریخ ملت های دیگر نیز اگر بی ‌مانند نباشد، بس کم مانند است. بازسازی استبداد، نمی ‌توانست با تخریب سرمایۀ‌ اجتماعی همراه نباشد: در انتخابات ریاست جمهوری اول، پایگاه اجتماعی استبدادیان، ۵ درصد بود. رژیم، همچنان ۵ درصدی است. در «انتخابات» مجلس یازدهم، به قول مطهری، ۱۰ درصد بیشتر شرکت نکردند و برابر اطلاع، گردانندگان رژیم از آن بیم دارند که در «انتخابات» ریاست جمهوری، ۱۰ درصد نیز شرکت نکنند.
 
۶. طبیعت ایران بیابان می ‌شود. آخرین هشدار این‌ است: بیابان شدن شتاب گرفته است. با توجه به اسراف و تبذیر منابع زیر زمینی، سرمایه طبیعی نیز منفی شده ‌است. به سخن دیگر، آبادان کردن طبیعت، نیاز به هزینه سنگین و طول زمان دارد و این هزینه را طبیعت، خود نمی‌ تواند تأمین کند.
 
۷. طبقۀ جدید رانت‌ خوار، بیش از پیش، در کار صادر کردن سرمایه ‌ها از کشور است. گروه ‌بندی ‌های مافیایی، بخصوص مافیاهای نظامی ء مالی، تحریم را فرصت برای به حداکثر رساندن رانت، کرده ‌اند (بازار ارز و طلا و ... اگر بشود چنگ انداختن بر منابع نفت و گاز و به روز پتروشیمی انداختن آنها). و
 
۸. در درون رژیم، رویارویی ‌ها در کمال شدت است. بگونه ‌ای که زمینه سازان برای جانشینِ خامنه ‌ای، لازم دیده ‌اند، سه قوه را به تصرفِ اقلیت، حتی در سرای رژیم درآورند. دو قوه تصرف شده‌ است و تصرف قوۀ مجریه را نیز تدارک می ‌بینند.
 
     در ستون فقرات رژیم، یعنی سپاه نیز رویارویی ‌ها کم شدت نیستند: بدنۀ آن، از خورد و بردها سهمی ندارد، اما وِزر و وبالِ سرکوبگری مردم را آنها باید تحمل کنند. بازگرداندن سپاه قدس به داخل کشور، بر شدت رویارویی ‌ها میان «امتیازبران» و «خطرپذیران» خواهد افزود.
 
     بدین‌ قرار، هرگاه سیاست ترامپ نبود، جریان انقباض و انحلال، زودتر انجام می‌ گرفت. با وجود این سیاست و ترس مردم کشور از بعد از انحلال رژیم، این امر، واقع خواهد شد. برای اینکه ایران وضعیت کشورهایی چون افغانستان و عراق و سوریه و لیبی را پیدا نکند، لازم ‌است که وجدان به حقوق و همگرایی جمهور مردم، سبب قوت گرفتن بدیل ایستاده بر اصول استقلال و آزادی، و منزوی و بی ‌اثر شدنِ هرچه بیشتر مثلث زورپرست، بگردد.