از انقلاب ۱۳۵۷ تا کودتای خرداد ۱۳۶۰، نویسنده حمید رفیع

Rafi-Hamid-1 انقلاب، بر خلاف تصور استبداد پرستان، فرمایشی نیست. البته در گذشته مستبدان، چه محمد رضا "شاه" و چه روح الله خمینی، خیانت های خود را در خدمت به قدرت های خارجی، و نیز تمامیت خواهی خودشان را انقلاب نامیدند.

محمد رضا "شاه"، بعد از کودتا علیه جنبش ملی کردن صنعت نفت به دستور دول انگلستان و آمریکا، بدون هیچ برنامۀ مشخص برای حفظ تولیدات کشاورزی و صنعتی، با همچنان وابسته نگه داشتن ایران به فروش نفت، خیانت خود را در شکلی فریبنده "انقلاب" سفید خواند. در نتیجه آن "انقلاب" سفید، کشاورزی ایران که تا آنزمان خودکفا بود، محتاج وارد کردن اجناس از خارج شد و صنعت کشور تبدیل به صنعت مونتاژ شد.

روح الله خمینی، خیانتِ گروگان گرفتن کارمندان سفارت آمریکا در تهران را– که منجر شد ایران به گروگان امریکا در بیاید و دوباره به زیر سلطه آمریکا برود-، انقلاب دوم نامید!

امروزه، پهلوی چی ها به پشیمانیِ شرکت در انقلابِ اشخاصی اشاره دارند، حتی شخصی را هم پیدا کرده اند که مدعی شد در آنزمان تنها چیزی که نداشت، عقل بود. آنها، یا نمی دانند و علم ندارند که انقلاب فرمایشی و خواستنی نیست، یا جامعه را نادان می پندارند! انقلاب زمانی صورت می گیرد که جامعۀ نیازمند تحول، در اندیشۀ راهنمای خود تغییر ایجاد می کند و به حرکت درمی آید. در روزگار استبداد، این نیاز و تغییر فکری، در شکل جنبش همگانی، انقلاب را ممکن می کند.

در خاطرات اسدالله علم، رئیس دربارِ محمد رضا "شاه" (خواندن خاطرات علم در ۷ جلد را به خوانندگان، برای فهم استبداد پهلوی توصیه می کنم)، می خوانیم که سه سال قبل از انقلاب ۱۳۵۷، فرح دیبا، همسر "شاه"، وضعیت تغییر را در جامعه حس کرده بود و به شاه هشدار داده بود. اما مستبد، کور و کر می شود و تنها وقتی می بیند و می شنود که خیلی دیر است. محمد رضا "شاه"، وقتی انقلاب و تحول جامعه را دید که ۲۵ سال دیر شده بود.

انقلاب، آینۀ تحول و تغییر در اندیشۀ راهنمای جامعه و آغاز تجربه برای تغییر بنیادهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، و اجتماعی است.

اینجا متذکر می شوم که شکستِ در تجربه، پایان تجربه نیست، بلکه آینۀ ضعف ها و اشتباهات است. در ادامه، می بایست برای رسیدن به اهداف، تجربیات پیشین را تصحیح کرد تا شکست دیروز، پلۀ رسیدن به موفقیت در آینده شود.

سه انقلاب طی یک قرن، برای برچیدن یکی از ریشه های تاریخی استبداد که دربار شاهنشاهی بود، لازم شد. اکنون ما در مقابل آخرین ریشۀ تاریخی استبداد که دستگاه استبداد دینی است، قرار داریم. عده ای از موضع ضعف به گذشته نگاه می کنند، و حسرت می خورند که اگر از خوان استبداد پهلوی نگذشته بودیم، شاید روزگار بهتری داشتیم. در مقابل، عده ای به آیندۀ گذار از تمام ریشه های تاریخی استبداد در وطن برای ساختن ایران مستقل و آزاد می اندیشند و مبارزه می کنند. من، جزو این عدۀ دوم هستم و خواهان گذار از هفت خوان استبداد هستم.

اما ببینیم، چطور با وجود تغییر کردنِ ما ایرانی ها، کودتایی جدید (کودتای خرداد ۱۳۶۰)– با زد و بند با قدرت های خارجی-، بمنظور تأسیس استبدادی جدید، ممکن شد؟ آیا، آن موقع، زنگِ خطرِ تأسیس استبداد جدید به جامعه نواخته شد؟ اگر بله، چرا جامعه جلوی آن خیانت را نگرفت؟ استبداد پرستان، در پی هر جنبشی، برای موقعیت خود، سعی کرده و می کنند که تغییر در اندیشۀ راهنمایِ جامعه را به هر صورت ممکن، خنثی کنند تا جامعه دوباره به آلت فعل قبلی، تبدیل شود.

خرداد ۱۳۶۰، ماهي بود كه بين رهروان خط استقلال و آزادی– در میان آنها ابوالحسن بنی صدر و یارانش- از یکسو، و خط استبداد و وابستگي به رهبری روح الله خميني– که رهبر ضد انقلاب شد- و تمامیت خواهان همراه او، از سوی ديگر، اختلافات به اوج خود رسیده بود (خوانندگان را به خواندن طرح کودتا علیه انقلاب که به نوار آیت و انقلاب خزنده مشهور شد و كتاب عبور از بحران رفسنجاني دعوت می کنم).

بعد از کودتای خرداد ۱۳۶۰، یاران رئیس جمهوری، به جرم همکاری با او، یا اعدام شدند، یا به زندان افتادند. از میان آنها، دوست عزیزم حسین نواب صفوی یکی از یاران بنی صدر بود. او که مهندس الکترونیک بود، پس از قرارداد الجزایر مقاله ای نوشت حاکی از اینکه آن قرارداد، روی قرارداد ترکمانچای را سفید کرد. او بعد از کودتای خرداد ۱۳۶۰ بر علیه انقلاب و ولایت جمهور مردم، بازداشت شد، در بازجویی هایِ بسیار سخت، تنها چیزی که نوشت این بود: اینجانب حسین نواب صفوی به جرم دفاع از تفکر توحیدی بنی صدر، دستگیر شدم.

‎در "دادگاه" به ریاست محمد محمدی گیلانی و دادستانی حسین موسوی تبریزی، به حسین نواب صفوی وعده داده شد، اگر بپذیرد که توبه کند، حکم اعدام او را به حبس ابد تبدیل خواهند کرد! او پاسخ داد، من خوشحالم که با ادامۀ تجربه انقلاب، دیگر اثری از شما و فریب هایتان نخواهد ماند. دو روز بعد، درحالی که می گفت، مرد آمدیم و مرد رفتیم، زنده باد ایران، اعدام شد.

وقتی تعهدهای روح الله خمینی در پاریس را می خوانیم (خوانندگان را به خواندن کتاب ایستاده بر آرمان که آن تعهدها– از صفحۀ ٨ به بعد- در آن جمع آوری شده اند، دعوت می کنم)، در می یابیم که وعدۀ ایرانی مستقل و آزاد را می داد. دوستی نوشت، حیف که اجرا نشدند، در پاسخش نوشتم، حیف که برای اجرای آنها، ملت ایران نایستاد. زیرا، تنها ملت است که وطیفه و‌ توانایی حفظ حقوق خود بعنوان انسان، شهروند، و ملت را دارد، و لاغیر.

دلیل اینکه چرا کودتایی جدید– با زد و بند با قدرت های خارجی- علیه جنبش ملت ایران برای احیای حقوقش پیروز شد، می تواند این باشد که متأسفانه بعد از موفقیت جنبش در سال ۱۳۵۷، نمادهای ریشه های تاریخی استبداد، یعنی دربار شاهنشاهی و شخص محمد رضا "شاه"، و روحانیت مُعرِف دستگاه استبداد دینی، بعلاوۀ کمونیست های طرفدار نوعی استبداد، توانستند با ایجاد مدار بستۀ خشونت، آن تغییر را به عقب بیاندازند و جامعه را دوباره به وضعیت قبل از جنبش، برگردانند.

بعد از سقوط استبداد پهلوی، گروه‌ های کمونیستی که از نوعی استبداد دفاع می کردند، و معرف های دستگاه استبداد دینی که اسلام فقاهتی (ارسطویی) را ترویج می کردند و برای انسان هیچ‌ حقوقی نمی شناختند، با توجیه های "انقلابی" و "اسلامی"، خشونت طلبی را ترویج کردند و ملتی را که پیروزیش را در انقلاب با خشونت زدایی ممکن ساخته بود، دوباره به اندیشۀ هر کی زور دارد، حق داردِ قبل از انقلاب، برگرداندند. بنابر این، خواست تهیۀ قوانین برای احیا و حفظ حقوق بشر، حقوق شهروندی، حقوق ملی، حقوق طبیعت، از ذهن جامعه پاک شد و اندیشۀ نافیِ ولایت جمهور مردم و آن حقوق، یعنی ولایت فقیه، محل طرح و عمل پیدا کرد و اعتراضِ همگانی ای در جامعه پیش نیامد. هنگامی که عده ای خیانتکار با عنوان "دانشجویان خط امام"، کارمندان سفارت آمریکا در تهران را به‌ گروگان‌ گرفتند و ایران را به زیر سلطۀ آمریکا بردند، نه تنها اکثریت بزرگ ملت اعتراض نکرد، بلکه عده ای به بهانۀ مبارزه با امپریالیسم، از آن خیانت، حمایت کردند که هنوز بعد از چهل سال، شاهد اثرات مخرب آن ضدیت آمریکا محور در سیاست های داخلی و خارجی، هستیم. در آن موقع، هشدارها داده شدند. در ۱۷ خرداد ۱۳۶۰، رئیس جمهوری ابوالحسن بنی صدر، پیام زیر را داد و روزنامۀ انقلاب اسلامی و چند نشریه دیگر توقیف شدند.

پيام ابوالحسن بنی‌ صدر به مردم ايران در ۱۷ خرداد ۱۳۶۰:

"خبر تعطيل چند نشريۀ ديگر، از آن جمله روزنامه انقلاب اسلامى را شنيديد. شب گذشته نيز برنامۀ تلويزيونى دادستان كل كشور را– كه به منظور لكه دار كردن رهبر نهضت ملى ايران، دكتر مصدق و خدشه دار كردن رئيس جمهورى تنظيم شده بود-، تماشا كرديد. اينها مراحل مختلف حركتى است كه حذف رئيس جمهورى منتخب شما را هدف قرار داده است.

آنچه اهميت دارد، حذف رئيس جمهورى نيست، مهم آنست كه غول استبداد و اختناق مي خواهد بار ديگر حاكميت خود را به شما مردم بپاخاسته تحميل كند و اثر خون هاى گرانبار عزيزان شما را كه در سرنگونى رژيم سياه پهلوى نثار اسلام و آزادى شد، از بين ببرد و اين در شرائطى است كه كشور، خود را براى انجام انتخابات ميان دوره اى آماده مي كند. رئيس جمهورى شما، همچنان در انجام رسالت خطيرى كه شما ملت ايران به عهدۀ او گذارده اید، استوار ايستاده است؛ پيام و كارنامۀ خود را به هر شكل، از آن جمله، نوار و اطلاعيه و…، به اطلاع شما خواهد رساند و به دعوت شما كه هر روز او را به مقاومت و استقامت مي خوانيد، صميمانه لبيك مي گويد. شاد و پيروز باشيد.

رئیس جمهوری، سيد ابوالحسن بنى صدر،

۱۷/۰۳/۱۳۶۰-همدان"

اما آن موقع جامعه به اندازۀ کافی به صحنه نیامد، چرا؟ چون دستگاه استبداد دینی بنام "اسلام"، عقل ها را تعطیل کرده بود و جامعه دیگر خود را مسئول سرنوشت و حقوق خویش نمی دید.

در اینجا، لازم می بینم، متذکر شوم که دستگاه استبداد دینی، قرن ها است که واژۀ تقدس را برای تعطیل کردن عقل انسان ها ساخته است تا جرأت‌ چون و چرا کردن را از انسان ها بگیرد. بدین صورت، دستگاه استبداد دینی، انسان را وسیلۀ دین کرده است! آن دستگاه، دین را که می بایست وسیلۀ انسان برای آزادی و استقلالش باشد، وارونه کرده و انسان را آلت فعل دین و استبداد زده ساخته است. دستگاه های استبداد دینی، تا آنجا که توانستند، عقل ها را تعطیل کردند. انسان وسیلۀ دین شده، اسیر بدترین استبدادها شد و می شود، و حقوقش به عنوان انسان و شهروند، زیر پا گذشته شد و می شود!

نسل امروز، اسیر سانسورهای استبداد پرستان، یعنی، مسئولان استبداد حاکم، پهلوی چی ها، و استالینیست های وابسته قرار گرفته است. بر این نسل است که با تحقیق و  بدون پیشداوری، و با چون و چرا کردن، سانسورها را برای رها شدن از استبداد، بشکند.

بعد از کودتا علیه انقلاب و اولین منتخب ملت ایران، بعنوان رئیس جمهوری، دستگاه سانسور و دروغ پراکنی کودتاچیان براه افتاد. مسئولان وقت سپاه پاسداران که آن سپاه را به بازوی کودتاچیان برای تأسیس استبدادی جدید تبدیل کرده بودند، به رئیس جمهوری ابوالحسن بنی صدر که تمام تلاش خود را برای جلوگیری از بازسازی استبداد کرده بود، تهمت خیانت در جنگ زدند، بهزاد نبوی، دروغ خروج بنی صدر از ایران با لباس زنانه را ساخت. این دروغ ها و تهمت ها  همراه با دروغ های هم جنس های آنها، یعنی پهلوی چی ها و استالینیست های وابسته، از آن دوران تا امروز– با وجود اسناد که دروغ بودنشان را نشان داده اند-، ادامه دارد. در آن لحظات، دو قهرمان جنگ (تیمسار فلاحی و تیمسار فکوری)، مقابل متجاوز عراقی، در مصاحبه ای از خدمات فرماندۀ خود رئیس جمهوری وقت، در جنگ تشکر کردند، با اینکه می دانستند با این عمل شان، سند قتل شان را توسط کودتاچیان می نویسند. چند وقت بعد از آن مصاحبه، هر دو ترور شدند.

«سرتیپ فلاحی»: وجدان میهنی من حکم می کند که بنام جانشین رئیس ستاد مشترک از تلاش های بنی صدر ستایش کنم.

در آن مصاحبه، فرماندهان تأیید کردند که در زمان فرماندهی کل قوای ابوالحسن بنی صدر، تنها ۴۰ درصد زمین های اشغال شده در اختیار عراق باقی مانده بود. آن مصاحبۀ تیمسار فلاحی و تیمسار فکوری نشان داد و می دهد که مسئولان استبداد ولایت مطلقه فقیه، در چهل و اندی سال گذشته به مردم ایران در مورد وضعیت جنگ در زمان بنی صدر دروغ  گفته اند و می گویند. روحشان شاد و یادشان گرامی باد.

تکرار می کنم، با شکستن سانسورها و پرهیز از خودسانسوری، با روش کردن تحقیق، بدون پیشداوری و با چون و چرا کردن، است که می توانیم عقل ها را آزاد سازیم و دکانِ دستگاه استبداد دینی و نمادش استبداد ولایت مطلقه فقیه را به زباله دان تاریخ بفرستیم (خواندن کتابهای : عقل آزاد و انقلاب  آقای ابوالحسن بنی صدر را به خوانندگان سفارش می کنم). با تغییر کردن است که توان تغییر دادن پیدا می کنیم.

یاد شهیدان خط استقلال و آزادی گرامی باد. درود به رهروان خط استقلال و آزادی، نه به هر شکل استبداد و وابستگی.

شاد باشید.
حمید رفیع،
٢٩ خرداد ۱۴۰۲