ویژگی های حق، سخنران و نویسنده ابوالحسن بنی صدر
اول حق چیست؟ برای شناسایی آن، وسیلۀ ما و روش ما چیست؟ در علم، هر چیزی را بخواهند شناسایی کنند، آنرا به ویژگی هایش شناسایی می کنند. پس حق را هم به ویژگی هایش باید شناسایی کرد. آنچه که من تحقیق کردم، تا بحال ۲۶ ویژگی برای حق یافتم که عبارت می شوند از:
۱- حق از خود هستی مند است،
۲- حق خالی از تناقض است، در خود و تضاد با حق دیگر، یعنی هر حقی با حق دیگر تضاد ندارد،
۳- حق توانایی است، و قدرت به معنی زور نیست،
۴- حق شفاف است،
۵- حق خالی از تبعیض است،
۶- حق هستی شمول است، همه- مکانی و همه- زمانی است، مانند حقوق انسان؛ هر انسانی در هر جای جهان در هر تاریخی از زمان، این حقوق را دارد،
۷-نسبتِ حق به دارنده، نسبتِ ذاتی است، یعنی قابل جدا کردن از او نیست،
۸- حق با واقعیت ها، رابطه برقرار می کند. حق با مجاز، با دروغ، رابطه برقرار نمی کند،
۹- حقوق، یک مجموعه را تشکیل می دهند،
۱۰- حق، محدود نیست، و محدود هم نمی کند،
۱۱- حق، ویران نمی شود، و ویران هم نمی کند،
۱۲- حق، علمِ خالی از ظن است،
۱۳- حق، خودانگیخته است،
۱۴- حق، قابل تجزیه نیست،
۱۵- حق، قابل انتقال نیست،
۱۶- موازنۀ حق، عدمی است، یعنی نمی شود با حق، رابطۀ قوا برقرار کرد،
۱۷- حق خود، روشِ خویش است،
۱۸- حق، یک تعریف بیشتر ندارد،
۱۹- حق، جاذبه و دافعه دارد: جاذبِ حق است، و دافعِ ناحق است،
۲۰- حق، ویژگی هایی مثلِ امید، شادی، شکیبایی، و اینگونه صفاتِ معنوی، دارد،
۲۱- حق، زیبا است،
۲۲، حق، رشید است، یعنی دائم، در رشد است،
۲۳- حق، اندازه سنج است. فرض کنید، شما غذا می خورید، اندازۀ غذا را می سنجد: اگر شما بیشتر بخورید، زیان مند می شود، تجاوزِ به حق می شود؛ کمتر هم بخورید، باز برای بدن، زیانمند می شود، تجاوزِ به حقِ بدن می شود.
اینها، ویژگی های حق هستند.
لینک کامل مصاحبه، به تاریخ جمعه ۱۳۹۴/۰۸/۰۱، با رادیو عصر جدید:
سؤال: آقای بنی صدر، شما بر چه اساسی امام حسین را بر حق می دانید، و یزید را ناحق؟
https: //www.youtube.com/watch?v=jP3XQ9S6hPw
***
٣١ ویژگیِ حق:
توضیح: از آنجایی که آقای بنی صدر در این مصاحبه، به ۲۶ ویژگی حق اشاره می کنند، اما ۲۳ ویژگی را برمی شمرند، و نیز با توجه به اینکه در تحقیقات بعدی، ۳۱ ویژگی برای حق یافتند، تمام آن ٣١ ویژگی را در ذیل، از کتاب رشد- جلد ۳، صفحات ٧٢ الی ۷۶ پی دی اف، می آوریم:
شماری از ویژگی های حق:
بنابرتعریف حق به ویژگیهای آن، هر موجود و هرفکر و گفته و عملیکه واجد اینویژگیهاباشد، حق است. اینویژگیها، در آنچه به فکرو گفته و عمل و آفریده ها مربوط میشود، عبارتند از:
۱- حق، هستى دارد؛ و ناحق، هستى ندارد و هيچ، جز پوششِ دروغ، بر قامتِ حق نيست.
۲- حق، راست است، و با خود، اينهمانى دارد؛ و ناحق، دروغ است و در خود، تناقض دارد.
۳- حق، خالى از زور است. زور، نمى تواند، هيچ چيز را بيافريند و جز اين نمى كند كه به حق، لباس ناحق مى پوشاند. اما همين زور، در توجيهِ خود، به حق نياز دارد. از اين رو، بر اصل موازنۀ عدمى، هر كس در بکار بردن زور، تقدم جويد، عمل او ناحق است.
۴- از حق، حق صادر می شود. بنابراین، هر فکر، یا گفته، و یا عملی که حق باشد، حاصلِ آن نیز، حق می شود. این ویژگی، سنجش حقانیتِ فکر و گفته و عمل را آسان می کند.
۵- عمومى ترين شاخص حق از ناحق، اينست كه زمانِ هر حقی، همچون زمانِ آزادى، بینهايت است. زمانِ زور، مطلق صفر است. از اين رو، در وجود نمی آيد. بدين قرار، كوتاهى و درازى زمان، ميزان حق و ناحق در يك بيان، در یک عمل، در یک قانون را معين مى كند؛ حق، همه مکانی و همه زمانی است.
۶- حق، همواره شفاف است. و ناحق، كتمان حق، بنابراين، کدر و مبهم است: هر اندازه کدر تر و مبهم تر، ناحق تر.
۷- حق خالی از تبعيض است. بنابراين، هر تبعيضی، ناحق است. تبعيض هایی همچون، تبعيضِ "نژادی"، جنسی، ملی، قومی و ...، ناحق هستند.
۸- حق، ذاتی است. بنابراين، هر حق که انسان دارد، هر حق که هر پديده ای از پديده ها دارد، ذاتیِ حیاتِ انسان و ذاتیِ حیاتِ آن پديده است. لذا،
۹- حق، با حق، و نیز با واقعيتی که ناحق نیست، رابطۀ مستقيم و بدون واسطه برقرار می کند. حال آنکه، ناحق نمی تواند با هيچ حقی و با هيچ واقعيتی، رابطه برقرارکند، مگر بواسطۀ قدرت (= رابطۀ قوا و ترکیبی که در این رابطه بکار می رود).
۱۰- حق، حد نمی پذيرد و محدود نمی کند. نه تنها هيچ حقی، محدود کنندۀ حقِ ديگری نيست، بلکه، عملِ هر انسان به حقوقِ خود، امکان برخورداریِ انسانِ ديگر از حقوقِ خویش را بیشتر می کند. در هستیِ موجود، حد گذار، يکی است و آنهم قدرت است. هدفِ هر ترکیبی که در رابطۀ قوا بکار می رود، به حداکثر رساندنِ شدتِ تخریبیِ زور است.
۱۱- حق، ويران نمی شود، و ويران نمی کند. از این رو، حق، تعرض ناپذیر است. و ناحق، حاصلِ ویرانی است، و ویران می کند.
۱۲- روشِ حق، خودِ آن است. چنانکه، روشِ آزادی، آزادی است، و روشِ علم، علم است. اما، روشِ ناحق، خلاصه می شود در بکار بردنِ ترکیب هایِ گوناگونِ رابطۀ قوا. لذا،
۱۳- مصلحتِ بيرون از حق، مفسدت، و مصلحتِ درونِ حق، خودِ حق است. از آنجا که وظيفه و تکليف، اگر عملِ به حق نباشند، حکمِ زور هستند، پس مصلحت و تکليف، جز عمل ها به حقوق، از راهِ بکار بردنِ حقوق، نمی شوند.
۱۴- حقوق، يک مجموعه را تشکیل می دهند. دلیل آن، اینکه، عمل نکردن به حقی، عمل نکردن به تمامیِ حقوق، و بردۀ قدرت شدن، می شود. ناحق نیز، با ناحق، جمع می شود.
۱۵- اين خاصه ها می گويند، دليل وجود و حقانیتِ حق در خودِ حق، و دليلِ وجودِ ناحق، در بيرونِ خودِ ناحق است.
۱۶- رهبریِ حق، در خودِ حق است، و رهبریِ ناحق، در بيرون خودِ ناحق، قرار می گيرد. بدين قرار، تعريفِ حق به قدرت، هم حق را ناحق کردن؛ هم دولت، بمثابۀ قدرت را حافظ حقی گرداندن است که به قدرت تعريف شده است؛ و هم رهبری را از دارندۀ حق ستاندن و به قدرتی بخشيدن است که از روابط قوا پديد می آيد، و وجودش را از نقضِ حق می یابد.
۱۷- حق، علمِ خالی از ظن و مجاز است. انسانِ جويایِ علم، نبايد در «نظريه» بماند؛ دانشجویی را تا رسیدن به علمی خالی از ظن و گمان، می بايد پی جوید. در عوض، ناحق نمی تواند از ظن و مجاز خالی باشد.
۱۸- حقِ ذاتی– بر خلافِ حقِ موضوعه- قابلِ انتقال نیست. چنانکه، هیچ انسانی نمی تواند، حقِ کارِ خود را به دیگری، انتقال دهد. حق را ناحق می کنند، از جمله، بخاطرِ قابلِ انتقال کردنش. اینکار را اغلب، با انکارِ ذاتی بودنِ حق، و یا جایگزین کردنش با حقِ موضوعه، انجام می دهند.
۱۹- حقِ ذاتی، قابلِ تقسیم نیز نیست. چنانکه نمی توان، حیاتِ آدمی را نصف کرد و نیمی از آن را به دیگری داد. حق را ناحق می کنند، برای آنکه، قابل تقسیم شود.
۲۰- حق، یکی، و تعریف آن نیز، یکی است. اما برداشت های ما از حق، نا یکسان اند. بدین خاطر که دانش های ما، محدود هستند و عقل های ما، مستقل و آزاد نیستند. به یمنِ جریانِ آزاد اندیشه ها است که برداشت ها، نقد می شوند و به تعریفی نزدیک می شوند که حق دارد. از اینرو، سزا این است که هر کس، برداشت خود از حق را، همواره انتقاد کند. در عوض، ناحق تا بخواهی، شکل و رنگ، بخود می گیرد.
۲۱- خاصه های بالا، می گویند که حق، خودانگیخته است. از اینرو، انسان وقتی عاملِ به حقوقِ خویش می شود، خودانگیختگی می جوید. این خودانگیختگی را استقلال و آزادی عقل او، و بکار افتادنِ خودجوشِ استعداد هایش، گزارش می کنند. در عوض، ناحق کردنِ حق، به دستور است. و عملِ به ناحق نیز، قدرت فرموده است.
۲۲- حق، جاذبِ حق، و دافعِ ناحق است. از اینرو، حق، دافعِ واقعیتی نیز هست که فرآوردۀ قدرت است. حق، دفعِ ناحق را با خنثی کردنِ زور، و دریدنِ پوششِ باطل، انجام می دهد.
۲۳- حق، اندازه سنج است. توضیح اینکه، هرگاه پایِ قدرت به میان نیاید، هر فکر و گفته و عملی، بنابراین که صادرِ از حق هستند، به اندازه می شوند.
۲۴- با وجود این، بنابر خاصۀ برخود افزاییِ عمل، هر عملِ حق، برخود افزا است. عمل های به حق، نیروهای محرکۀ حیات پدید می آورند. خاصۀ برخودافزایی، ویژگیِ عملِ ناحق نیز هست. الا اینکه، این برخودافزایی، مسأله بر مسأله، و ویرانی بر ویرانی افزودن می شود، که شده است.
۲۵- حق، زیبایی است. ویژگی های حق می گویند، چرا حق، زیبایی است. و این زیبایی، زوال ناپذیر است.
۲۶- حق، توانایی است. تمیزِ توانایی، از قدرت بمثابۀ رابطۀ قوایی که در آن ترکیبِ زور، با پول و علم و فن و ...، بکار می رود، بسی مهم است. چرا که زبانِ فریب، در ذهن ها، دومی را جانشینِ اولی کرده است. در رابطۀ قوا، جز ترکیبِ زور، با علم و فن و پول و ...، بکار بردنی نیست. انسانِ توانا، به جایِ آن، ترکیبِ نیرو، و دانش و فن و دیگر نیروهای محرکه را، در عملِ به حق، و فعال کردنِ استعدادهایِ خویش، بکار می برد.
۲۷- شاخصِ تشخیصِ حق از ناحق، از جمله، امید و یأس هستند. توضیح اینکه، امید، طبیعتِ حق؛ و یأس، طبیعتِ ناحق را تشکیل می دهند. حق، شیرین است، و ناحق، تلخ است. حق، شاد است و ناحق، غمناک است. حق، شجاعت است، و ناحق، ترس است. و ... .
۲۸- حق، رشید است. این ویژگی، ناقضِ هر رشدی است که رشدِ موجودِ حیاتمند، نباشد.
۲۹- حق، کریم است، و کرامت، از ویژگی هایِ حق است. عملِ به حق، بر کرامت می افزاید. بدین سان، کرامتِ هر موجود، گویایِ اندازۀ عملِ او به حق است.
۳۰- حق در محدوده، و با محدود شونده و محدود کننده، اینهمانی پیدا نمی کند. باز، محدود، به رویِ حق– که از ویژگی هایش یکی این است که محدود نمی شود، و محدود نمی کند-، می تواند، در نامحدود، اینهمانی بیابد.
٣١- موازنۀ حق با خود، و موازنه اش با حقوق دیگر، عدمی هستند؛ بر اصل ثنويت نیز، قدرت قابل تعريف است. بر اين اصل، معرفت به حق، حاصل نمی شود، زيرا ثنويت بمثابۀ تصورِ دو محوری که اولی نسبت به دومی فعال، و دومی نسبت به اولی فعل پذير باشند، و يا هر دو نسبت به يکديگر، فعال و فعل پذير باشند، فرآوردۀ باور به اصـالت قدرت، و بنابر اين، باور به مجاز است. بر اين اصل، نظری که عقل پيدا می کند، آميخته ای از علم و ظن است. بسا بخشِ بزرگِ نظر را ظن و مجاز تشکيل می دهد. افزون بر اين، ثنويت محدود کننده است، و حد، ناقضِ حق است. بدين قرار، بر اصل ثنويت، تصوری از حق می توان پيدا کرد که ناقضِ حق و پر از ظن و مجاز است؛ و معنایی دارد که جز معنیِ قدرت نمی تواند باشد. بر حق، عقلی معرفت می يابد که مستقل و آزاد است: اصـل راهنمایِ حق، موازنه عدمی است. بدين سان، وجدان بر حق و عملِ به حقوق، با وجدانِ بر موازنۀ عدمی، بمثابه اصل راهنما، و با غفلت نکردنِ عقل از استقلال و آزادی خويش، همراه است.
بدیهی است که حق، خاصه های دیگر نیز دارد، که این جوینده، و نیز جویندگانِ دیگر، بازخواهند جست.